عاشقانه 2
با عشقم كه حربه ايست به قصد فتح تو برمي خيزم با شعرم كه ضربه ايست سكوت ترا درهم فرو مي ريزم و ترديديم نيست از اينكه بگويم : “ بيشترين عشق جهان را بسوي تو مي آورم ” ( از احمد شاملو ) خود اگر چه پيش از اينت گفته باشند كه زيبائي در تو به غايت رسيده و در عشق به تو _ به روزان و شباني كه تو سرخوش و بي خيال با پاهاي كوچكت چمن باغچه را و گل ياقوتي رنگ قالي را لگد مي كردي و از سر احتياط عروسكت را زير بالش مي گذاشتي از ترس برادرت من با درد خو مي گرفتم _ به روزان و شباني كه با كتاب و دفتر آشنا شدي و با وسواسي كه خاصة توست نگهبان تصاوير رنگي كتابت بودي از ترس برادرت من با درد خو ميگرفتم _ به روزان و شباني كه گهوارة كودكي را ترك مي كردي و عطر جواني از منافذ پوستت جوانه مي زد من با درد خو مي گرفتم _ ما در سده ي سياهي هستيم که دندانهاي شيري شيرخوارگان را مي كشند تا پستانكها را مجروح نكنند ما در سده ي سياهي هستيم که واژه هاي حقارت در تمامي معابر ريخته است ولي در تيرگي بي ايماني به رازي عظيم دست يافت هايم ايمان زاده عشق است ما نبايد عشق را در درونمان بكشيم _ اي دير آمدة گريزپا من پشت پا به بخت خود زده ام سلطان خويش بودم اما / اكنون من پشت پا به تاج و تخت خود زده ام _ تو برترين فروتني و غرور مني تو برترين سرود و سرور مني تو برترين سرايندة ترانه قلب مني با مصرع هاي بلند و كوتاهش در فاصله ي هر طپش در فاصله ” هر ترا ديدن “ در _ تو به افسانه اي دلخوشي و من به افسوني تو به پروانه اي دلخوشي و من به پريواري كه توئي تو به عروسكت دلخوشي و من به تو و تو آنقدر اثيري هستي كه در كنار تو در من هر دم بيم از دست دادنت هست – با تو از تو سخن مي گويم با من از من سخني نمي گوئي بي تو با توام با من بي مني اي كه از همه ي فسونهاي من ايمني ارديبهشت 50...
مطلب کامل