فصلي در شب
در شب آن جادة سپيد و طويلي كه تا انتهاي وحشي جنگل مي رفت تصعيد شد و بر جدار ماه يك هاله سپيد نشست _ هر شاخه درخت تنومندي با حنجرة كبودش فرياد مي كشيد و عاجزانه ناخن نرمش را بر پيكر سياهي مي سائيد در من شبي بجا ماند و در شب فضاي شيشه اي اطرافم فرو شدم _ چون شاخه هاي نوميد كه باژگونه سر به حقارت مي سايند دو شعلة بزرگ كه در من بود خاموش شد و من با خنده هاي ميرا تا چهره اي عبوس و خشن رفتم تير...
مطلب کامل