4 –
شبم از ني ني چشمان تو ساطع گرديده پل كهايت را مگذار بروي هم بگذار شب من طولاني تر...
مطلب کاملشبم از ني ني چشمان تو ساطع گرديده پل كهايت را مگذار بروي هم بگذار شب من طولاني تر...
مطلب کاملدر كوچه هاي بي بن بست سرگردانم و دلم بهانه كوچه اي را مي گيرد كه دو بن بست داشته باشد از دو سوي و راه گريزيش نه _ با چراغي كه نه روشن به جستجوي نور مي روم 94 / مرثيه جويبار در راهي نه كوتاه بلكه باريك و تاريك در من عقده ايست عقده شتافتن و نيافتن و دوباره شتافتن اين عقده را در من توان فرونشستن نيست چون كوه كوهي كه از دل سياهي به عزم رزم با شعله ي رنجور فانوسم مي رويد _ غزلهاي ناتمام را تمام كرده ام بر پايه اين تمام شده ها سنگ بناي غزلهاي ناتمام آينده را مي نهم با وسواسي عجولانه به جنگ سپيدي كاغذ رفته ام و از شكست خود مرعوبم نكند نكته اي نگفته بماند كه مي ماند _ من به كوچه ها معتادم و خيابان ها و رفت و آمد آدمها و گيجي نگاه منجمدشان كوچه گردي شبانه را نمي تواند ” من خالي ” پر كند _ من به قناري ها معتادم با پرهاي نرمشان و آواز گرمشان اما آواز رها شده از قفس قناري ها مرا از زندان شكنجه نمي رهاند _ من به شب معتادم و روز و چراغهاي نفت سوز و شكايت از نبود چراغ نفتي در خانه تا در رؤياي كيف آلود فضاي نفتي دود و دمه خفه شوم _ من گل بي بهار خويشم كه با هيچ سرودي شكوفا نمي شود نه به بهار و نه به تابستان ارديبهشت...
مطلب کاملاز سفر كردن از شهر قناري ها در بيمم من كه نبضم از بر هم زدن بال قناري هاست هر قناري آزاد است ما به آزادي آنها مديونيم هر قناري مي خواند آواز كه گمان مي رود اين آواز از حنجرة ماست كه برمي خيزد ما به آواز قناري ها معتاديم _ تا كي اين انديشه در سر پرورانم كه چرا ساقه ي هر برگ به رگبرگ منتهي مي گردد كه چرا بايد رفت مرداد...
مطلب کاملتنهائي عظيمي را با پلكهاي خيس و خسته و خواب آلودم حس مي كنم *** بيگانه است با من شب امشب بيگانه اند با من چونان هميشه اين چراغهاي مكعب شكل بيگانه است با من اين سرو سالخورد و نيز در رئوفت آب عكس ماه ماهي كه خود گريخته اگر چه بجا مانده در عمق آب عكسش و دارد مي گندد *** آن مرد ژنده پوش كه در دورتر مسافتي از من خوابيده است روي نيمكت سبز تنهائي عظيم مرا مي سايد شهريور...
مطلب کاملهر نقطه كه به چشم مي آيد بي شبه قادر است كه مركز تمام دايره ها باشد من در جهان دايره ها هستم گرچه هميشه مي لغزد پايم روي محيط دايره ها و حسرت درون دايره بودن با روح من عجين شده شهريور...
مطلب کاملمن از سلاله ابرم من از سلاله بارانم تو ابر را ديدي چگونه آب شد و به هيئت باران باريد و باز باران را ديدي كه گرد از زخ گل برگرفت اگر چه خود به هيئت مانداب چرك آلودي شد در آن حضيض _ به من بگو چرا كدري پائيز...
مطلب کامل