جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

4 –

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

شبم از ني ني چشمان تو ساطع گرديده پل كهايت را مگذار بروي هم بگذار شب من طولاني تر...

مطلب کامل

جوانه 9

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

در كوچه هاي بي بن بست سرگردانم و دلم بهانه كوچه اي را مي گيرد كه دو بن بست داشته باشد از دو سوي و راه گريزيش نه _ با چراغي كه نه روشن به جستجوي نور مي روم 94 / مرثيه جويبار در راهي نه كوتاه بلكه باريك و تاريك در من عقده ايست عقده شتافتن و نيافتن و دوباره شتافتن اين عقده را در من توان فرونشستن نيست چون كوه كوهي كه از دل سياهي به عزم رزم با شعله ي رنجور فانوسم مي رويد _ غزلهاي ناتمام را تمام كرده ام بر پايه اين تمام شده ها سنگ بناي غزلهاي ناتمام آينده را مي نهم با وسواسي عجولانه به جنگ سپيدي كاغذ رفته ام و از شكست خود مرعوبم نكند نكته اي نگفته بماند كه مي ماند _ من به كوچه ها معتادم و خيابان ها و رفت و آمد آدمها و گيجي نگاه منجمدشان كوچه گردي شبانه را نمي تواند ” من خالي ” پر كند _ من به قناري ها معتادم با پرهاي نرمشان و آواز گرمشان اما آواز رها شده از قفس قناري ها مرا از زندان شكنجه نمي رهاند _ من به شب معتادم و روز و چراغهاي نفت سوز و شكايت از نبود چراغ نفتي در خانه تا در رؤياي كيف آلود فضاي نفتي دود و دمه خفه شوم _ من گل بي بهار خويشم كه با هيچ سرودي شكوفا نمي شود نه به بهار و نه به تابستان ارديبهشت...

مطلب کامل

آواز قنار يها

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

از سفر كردن از شهر قناري ها در بيمم من كه نبضم از بر هم زدن بال قناري هاست هر قناري آزاد است ما به آزادي آنها مديونيم هر قناري مي خواند آواز كه گمان مي رود اين آواز از حنجرة ماست كه برمي خيزد ما به آواز قناري ها معتاديم _ تا كي اين انديشه در سر پرورانم كه چرا ساقه ي هر برگ به رگبرگ منتهي مي گردد كه چرا بايد رفت مرداد...

مطلب کامل

با پلكها

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

تنهائي عظيمي را با پلكهاي خيس و خسته و خواب آلودم حس مي كنم *** بيگانه است با من شب امشب بيگانه اند با من چونان هميشه اين چراغهاي مكعب شكل بيگانه است با من اين سرو سالخورد و نيز در رئوفت آب عكس ماه ماهي كه خود گريخته اگر چه بجا مانده در عمق آب عكسش و دارد مي گندد *** آن مرد ژنده پوش كه در دورتر مسافتي از من خوابيده است روي نيمكت سبز تنهائي عظيم مرا مي سايد شهريور...

مطلب کامل

جوانه 8

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

هر نقطه كه به چشم مي آيد بي شبه قادر است كه مركز تمام دايره ها باشد من در جهان دايره ها هستم گرچه هميشه مي لغزد پايم روي محيط دايره ها و حسرت درون دايره بودن با روح من عجين شده شهريور...

مطلب کامل

جوانه 7

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

من از سلاله ابرم من از سلاله بارانم تو ابر را ديدي چگونه آب شد و به هيئت باران باريد و باز باران را ديدي كه گرد از زخ گل برگرفت اگر چه خود به هيئت مانداب چرك آلودي شد در آن حضيض _ به من بگو چرا كدري پائيز...

مطلب کامل