جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

با پلكها

نوشته شده توسط به تاریخ ژوئن 12, 2018

    تنهائي عظيمي را با پلكهاي خيس و خسته و خواب آلودم حس ميكنم بيگانه است با من شب امشب بيگانه اند با من چونان هميشه اين چراغهاي مكعب شكل بيگانه است با من اين سرو سالخورد و نيز در رئوفت آب عكس ماه ماهي كه خود گريخته اگر چه بجا مانده در عمق آب عكسش و دارد مي گندد *** آن مرد ژنده پوش كه در دورتر مسافتي از من خوابيده است روي نيمكت سبز تنهائي عظيم مرا آشفته مي کند   شهريور...

مطلب کامل

آواز قنار يها

نوشته شده توسط به تاریخ ژوئن 12, 2018

  از سفر كردن از شهر قناري ها در بيمم من كه نبضم از بر هم زدن بال قناري هاست هر قناري آزاد است ما به آزادي آنها مديونيم هر قناري مي خواند آواز كه گمان مي رود اين آواز از حنجرة ماست كه برمي خيزد ما به آواز قناري ها معتاديم *** تا كي اين انديشه در سر پرورانم كه چرا ساقه ي هر برگ به رگبرگ منتهي مي گردد كه چرا بايد رفت   مرداد 48...

مطلب کامل

مجموعه : مرثیه جویبار

نوشته شده توسط به تاریخ آگوست 16, 2016

  سال انتشار : 1355 فهرست : ازباروری تا باور سایه ای هست بهانه جوانه 1 جوانه 2 دشنه و آینه گریز دریچه با صمیمیت چهار ظرح برای چهار فصل مرثیه جویبار عاشقانه 1 عاشقانه 2 در برگردان فاجعه من در بلوغ یک پرنده آب و شبنم و آینه آنسوی مه متراکم از دست تا ستاره جوانه 3 طرح راز پیدایش آتش تنهائی و غروب دیواره بلند سنگی با تیک و تاک تا طلوع فاجعه توازی دهکده غزل شبانه حسرت غزل تلخ غزلواره جوانه 4 جوانه 5 جوانه 6 با آبهای هرز فصلی در شب جوانه 7 جوانه 8 با پالکها آواز قناری ها جوانه 9 غزل مرگ دلتنگی شکوفائی  ...

مطلب کامل

شكوفائي

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

اي دست من نيازمند دست تو اي هست من نيازمند هست تو اي شعر من نيازمند چشم مست تو مگريز _ برخاسته ز خواب زمستاني تن را به آب باران مي شويد آن در كنار جوي بنفشه چالاك از سكوت عظيم خاك فرياد سبز باغچه مي رويد اي سبز شعر گونه ي من برخيز _ ژوليده را ببين كه مي آيد آشفته حال مثل هميشه هر صبح هر صبح زود آسيمه سر گرفته سيما 108 / مرثيه جويبار آزرده خاطر است ميازارش شايد بفهمي از رخ تكيده و بيمارش _ خندان و شاد و سرخوشي ونم يداني ميلغزي از نگاهم و در تيررس نمي ماني مي خوانمت بخويش و نمي خواني اي يادبود روزهاي صاف و ابري و باراني تا چند در نگاه تو در حسرت نگاه تو فرسايم تا چند از براي فراموشي بيهوده راه ميكده پويم تا چند در سكوت بگويم اي گرمي رها شده اي خوب خوابگونه ي من بازآ. 21 اسفند...

مطلب کامل

دلتنگي

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

وقتي كه عشق حس عميق گمشدگي است وقتي كه زندگي جز گم كردني و گم شدني نيست پس عشق را عصاره هستي باور كن _ وقتي كه عشق حس تباهي است وقتي كه در نگاه تو ، من خود را ويران مي سازم با دستهاي خود مرا دوباره بساز دست ترا براي سازش آفريده اند _ آخر مگر نه ، روحم شمشير آبديدة تيزي بود كه عشق را غلافي كردم بر آن آخر مگر نه ، جسمم چون پيچكي است پرپيچ و تاب و بيتاب با داربست عشق فقط قادرم بر آسمان بسايم سر _ با اين همه مي داني اي عزيز قلبم گرفته چونان گرفتگي اين هواي ابري حزن انگيز و عشق مثل جاگذاشتن دستكش و يا چتري است بر روي صندلي اتوبوس وقتي كه تو به آنها  بيش از حد محتاجي در اين هواي سرد و وحشي و باران خيز در اين غروب خسته پائيز پائيز...

مطلب کامل

غزل مرگ

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

“چون شب درآيد از در   شب اين هراسناك من يك قدم بسوي تباهي   نزديك مي شوم “   زيباترين غزل غزل مرگ است لبريز و عاشقانه و رقص ماهرانه تابوت بر كوره راه كهنه قبرستان _ برگي فروفتاد ازين شاخه اين شاخه كه منم بر آبي زلال تو موجي پديد شد شكننده كه صافي ترا به تباهي كشانده است و لحظه هاي شاد مرا اكنون خود را بجرم ريزش اين برگ از شهر آشنائي تو تبعيد مي كنم _ من مي روم تا بي نهايت تا نيست تا آن مكان كه هرگز نيست تا گرمي تلف شده را جستجو كنم _ زيباي من بوسوسه برخيز تا در زلال رقص تو غسلي كنم و از گناه مهر تو برهانم اين بدن _ زيباي من ز خنده بپرهيز ما خنده هايمان را در پشت حاجبي مدفون كنيم بهتر در خندة تو خشم سياه و سركش و سردم نهفته است زيباي من بمن منگر در من بدرود با سياهي چشم تست من با سياهي شب بدرود كرده ام و در هميشه ماندن صادق نمي تواني بود من در هميشه ماندن تنها مدفونم _ زيباترين ترانه تو بودي تو اي برگزيده تو اي بزرگ شعر خداوند با ديدن تو بود كه من ايمان به شاعري و شعر خدا آوردم اما كنون كه مرگ مي آيد از در از دوردست زيباترين غزل غزل مرگ است _ در انتهاي اين شب يا در شبي دگر چونين سنگين خونين بر پيكرم برقص و برقصان شب را و انجماد را متلاشي كن من از سكون و سردي و تاريكي در وحشتم _ با شعله اي بسوز و بسوزان خود را و پيكرم را زيرا از اينكه صبح دگر با ديگري حماسه امشب را تكرار كرد خواهي در وحشتم _ زيباي سنگدل امشب يا در شبي دگر چونين سنگين خونين من با دستهاي استخواني و سرد مرگ زيباترين غزل را آغاز مي كنم مرداد 48...

مطلب کامل