پارادكس
براي مصطفي اسلاميه شعري نانوشته ام پاره كاغذي سفيد اگر بشوي دستم را گرفته اي *** نيمي از روياها فريبنده اند ادامه فريب رويايي ديگر مثل روز و شب درآمد و شد ادامه فريب و رويا فريبي ديگر روياي من آزادي ست هميشه آزادي اين چند روز اول بهار فريبم داده و مي دهد روياي من خداست شيطان هنوز مثل هميشه به فريب نشسته است *** دنيا دو نيمه است نيمي خدا نيمي شيطان آلوده پارادكس آخر داستان مي خواستم بگويم وسط داستان هم مي شود گفت: دنيا دو نيمه است نيمه راست دروغ نيمه چپ راست و به راستي قسم مي خورد *** به جاي سنگفرش و كاشي فريب بر كف رويا افتاده و بر كف خيابان و بر كف كوچه و بر كف خانه رويا فريب مي دهد فريب طرح روياي ديگر در سر دارد فروردين...
مطلب کامل