جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

سحر خيز بلوك

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

گور باباي شب هنوز فردا صبح زود مثل هميشه پيرمردي كه چهره مثل پدر دارد برگ هاي ريخته بر آجر فرش بلوك را جارو مي كند و خاطرات شب را تا روز ديگري به زيبايي آغاز شود گور باباي شب *** پا را روي پا بينداز به تبليغ ماشين لباسشوئي ماشين سواري ماشين هاي اداري و بخاري ديواري دل ببند گور باباي آسمان كه زور مي زند پرده ابر را بر طناب شهاب بياويزد گور باباي دوست داشتن كه هرچه زور زدم نفرت نشد پرنده اي بودم سرگردان بالم به شاخه تقدير گرفت و شكست گور باباي تقدير كه به پيشاني پيرمرد نوشته تعظيم اما هميشه من اول به او سلام مي كنم گور باباي عشق حتي پس از پنجاه هميشه محصول عشق نفرت بوده است آبان...

مطلب کامل

اگه روزي روزگاري …

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

هميشه يا جيب پر پوله يا قلب بايد پر احساس باشه يا هيچ كدوم *** هر وقت جيبم پر بود قلبم خالي خالي مث كف دست جيبم كه خالي مي شد احساس بود كه از سر و كول قلبم بالا مي رفت *** اگه روزي روزگاري زبونم لال قلب و جيب آدما درست با هم پر باشن قحطي مياد قحطي بدبختي و تازه كف سرد پياده رو فقط پياده رو ميشه نه ميز و نيمكت مدرسه يا تخت خواب واسه هزار هزار هزار كودك آواره شهريور...

مطلب کامل

برف آخرين شب دي ماه

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

http://www.javadsharifian.com/wp-content/uploads/2015/08/StarsInLove13.mp3 ببين چه قدر تو خوبي و من چه قدر بد افتاده ام پنجره را باز كن تا ببيني همان طور كه از سر شب گفته بودم قرار بر اين است كه امشب برف بيايد تا مگر تمام دنيا را سفيد كند به قدري سفيد تا به صورتي بزند *** انگار باور نمي كني كه حتي علف هاي سبز پس پشت اين بارش سر سفيد شدن دارند نه فقط علف هاي سبز قلب تو حتي حتي روياي من *** ببين چه قدر خوبي كه خنجر خشونت را به گلويم گذاشته اي و پيش از آنكه خونم را بريزي به دلدادگي نگاهم مي كني براي همين است كه قصد دارم كه جايزه اول جشنواره عشق و نفرت را به تو تقديم كنم *** آخر دي ماه است بوي سبز بهار مي آيد و نيلوفري رقصان آويخته به شاخه پائيز و برف آخرين شب دي ماه تازه به بارش آغاز كرده است دي ماه 79...

مطلب کامل

وقتي شروع مي شود

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

وقتي شروع مي شود تمام شدنش نه به دست توست نه به پاي هيچ كس نوشته مي شود سيگار را كه روشن ميكني مثل بوي بد زندگي تا ته / تمامش كن آن قدر ساكت است كه تا غروب را تا به سپيده بپيوندم خواب هيچ حشره اي برهم نمي خورد شب كه مي شود با ليواني آب براي آب دادن شمعداني ها مي آئي براي بر هم زدن روياي نيمه جان من و نمي داني وقتي شروع شد تمام نمي شود كاش مي دانستي كاش تمام مي شد به كاشي كف خانه قسم دي ماه...

مطلب کامل

نماز شب (*)

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

وصفت را چگونه بگويم چگونه بخوانمت اي آفتاب برآمده از تاريك ترين حباب گم كرده بودم راه را خدا لباس دوست به تن كرد و دوست راه را نشانم داد *** اي دوست كه پشت پلكم را ميتواني ببيني وقتي كه چشمم بسته است اي دوست اي كليد تمام جهان قفل سكوت صدايم را به اذن نگاه تو گشودم و به عشق در مي زنم كه توئي كه آخرين دستگيره است *** آي عشق دوست داري به الاكلنگ دوست داشتن بنشينم و خدا مهربان تر از هميشه نگهدارمان باشد آذرماه 78 (*)پس از مشاهده و مطالعه نگارشي نو از كتاب درسي بينش اسلامي سال اول دبيرستان تحرير شد....

مطلب کامل

گمشده

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

هم براي تو گم شد هم براي من انگار قرار بر اين بوده كه از همان پلكان اول حضور گمشده اي داشته باشد *** تازه دارم به خاطر مي آورم ” تو ” بايد گم مي شدي تا دوباره در شعرم متجلي شوي اصلا تو در نبودن بودي گمشدنت مگر نشانه تثبيتت نيست *** هم براي تو گم شد هم براي من مگر نه اينكه هم براي من گم شدي هم براي ديگري و باز دوباره گم مي شوي كجا و چه وقت نمي دانم شايد همين فردا ميان ورق هاي روزنامه هم براي من هم براي ديگري آذرماه...

مطلب کامل