جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

روي و پشت سكه دوست داشتن

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

– براي هوشنگ گلشيري –   هميشه ” مثل هميشه ” ام وقت خواب و بيداري شاد شاد شاد به فرزانگي در افق مرگ با نگاهي به ناشناخته ها با هزار حديث نانوشته گناهم تعزل عشق است *** گفته بودم و مي گويم لعل را به خاكستر بايد سپرد شب را به عاشق ياد مرا به باربد *** روي و پشت سكه دوست داشتن يكي نبود و يكي بود...

مطلب کامل

مرثيه شب سوم

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

– براي هوشنگ گلشيري –   اگر نمي خندم گريه مجالم نمي دهد اگر نمي گريم به اين روز دوست نداشتني مي خندم كه در نبودنت چه جشني با حضور دوست دارانت در مسجد الرضا بر پا شد *** لبخند از لبم پريده اگر گريه است كه امانم نمي دهد هرگز ترانه نگفته ام ترانه تعزيت به لبم نشسته امروز عصر *** _ اين همه آدم از كجا روئيده اند؟ _ از قلمم _ اين همه سرخي؟ _از قلبم _اين همه آدم چرا سياه نپوشيده اند؟ _جلد كتاب هايم رنگارنگ است _اين همه انسان عاشق پيش تر كجاي زمين مخفي بودند؟ _ به كهكشان نگاه كن كه نامم را بر ستاره ها حك مي كنند _ اين همه عشق را از كجا آورده اي؟ _ قبله دوست داشتن *** ازدحام دوست داشتن از طپش افتاد و عاشقان به زاويه شان روي آوردند تا حضوري دوباره در شب هفتم...

مطلب کامل

معصوم هفتم

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

– براي هوشنگ گلشيري –   آنكه بهترين است در بهار به آسمان و به جمع عاشقان مي پيوندد ” بهار عشق مبارك ” *** با بودنت هنوز خانه را رنگين مي كني با بودنت هنوز شعر مرا آهنگين مي كني با بودنت _ كه مي دانم براي هميشه هستي _ هنوز بر كتابخانه هاي هزاره هاي بعد وقتي كه كهكشان براي تو سرود مي خواند درد امروزم را كه هفدهم خرداد است تسكين مي دهي ” بهار عشق مبارك ” *** جاودانه اي به جاودانگي پيوست دلم زخمي شد آن كسي كه در رفتن زخم به دلم نشانده به تخت سليمان نشسته و كلاهش خورشيد است و به ” خورشيد كلاه ” قصه امشبش مي خندد دلم براي كتاب هاي گمشده ام تنگ است را تا به آخر براي « حديث ماهي گير و ديو » و براي آن شب كه دوستي خواندم دلم براي عشق گمشده ام تنگ است و آرزوهاي خوب بدل به ياس شده در اين بهار ” بهار عشق مبارك ” *** از هميشه بيشتري بزرگتري حتي اگر ازدحام خيابان شريعتي تا سه راهي ظفر نبودنت را به تعزيت بنشيند اش شكسته « عروسك چيني » مثل دختر كوچكي كه « مثل هميشه » هنوز دلم تنگ است و با هزار شعله اشك كه به گوشه چشمم مي رويد صعود ستاره ام را جشن مي گيرم و با گريه مي سرايم ” بهار عشق مبارك ” *** « بره هاي راعي گم كرده » براي را به يادگار گذاشتي « پنج معصوم » معصوم ششم سرزمينت بود خودت شدي « معصوم هفتم » …….. هزار حرف براي گفتن داشتي اگر پنجره اي بسته بود هزار حرف براي گفتن داشتي اگر پنجره اي باز بود در سال هاي آخر هزاره دوم هزار عشق را خنجر كردي براي باز كردن دمل نفرت و در ماه هاي اول هزاره سوم خدا كه دوستت داشت مثل كبوتري آن قدر روبه رويت پريد كه تو را از خود كرد و با خود برد ” بهار عشق مبارك ” 79/3/17  ...

مطلب کامل

راعي گمشده در ساعت ده و ده دقيقه

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

– براي هوشنگ گلشيري –   به خنده گفتم كاش مرگ مادر مي ديدم و خنده ام به گريه نشست كه مرگ عاشق ترين انسان را مي ديدم *** انبوه بي قراران نامت را در سكوت زمزمه مي كردند در ساعت ده و ده دقيقه در ساعت ده و ده دقيقه در ساعت ده و ده دقيقه و درست در ساعت ده و ده دقيقه عقربه هاي ساعت بال گشوند تا ترا به آسمان برند *** طلايه دار بودي در عروج طلايه دار بودي در رفتن ستاره دنباله دار هم به دنبالت بود *** هفت بال پرنده هشت قله اي كه نام تو بر آنست *** هنوز تا هميشه ساعت ده و ده دقيقه است...

مطلب کامل

پرتقال ، درس كلاس اول

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

http://www.javadsharifian.com/wp-content/uploads/2016/07/StarsInLove12.mp3 دندان شيريم درد مي كند مادر دندان ندارد مادر آش دوست دارد من شير دوست دارم مادر مرا شير مي داد شير مادر هنوز مرا سير مي كند هنوز ديو بدجنس قصه پري دريائي را اسير مي كند *** آسمان آبي است آسمان آبي خيلي بزرگ است من در زير آسمان آبي خيلي تنها هستم اگر بزرگ شدم با پول قلكم آسمان كوچكتري براي خودم مي خرم *** گلابي خيلي قشنگ است پرتقال خيلي نارنجي است من توپ ندارم من پرتقال ندارم من توپ را خيلي دوست دارم مادرم مي گويد پرتقال خيلي گران است مادرم نمي داند پرتقال ويتامين دارد آموزگار خيلي مي داند اگر بزرگ شدم آموزگار مي شوم و براي اينكه شاگردانم ناراحت نشوند به حرف “پ” كه رسيدم مي گويم: پرتقال هيچ چيز خوبي نيست *** آموزگار مي گويد دست بايد پاكيزه باشد لباس بايد نو باشد من لباس نو را خيلي دوست دارم من به بابا مي گويم همين فردا لباس قشنگي از اداره برايم بياورد *** من اداره را دوست دارم من بابا را دوست دارم من مادر را دعوا نمي كنم من آش ديشب را دوست ندارم اما دوباره امشب آش ديشب را مي خورم با من دعوا نكن از دعوا زبانم بند مي رود من هيچ وقت دعوا نمي كنم فقط با دعوا دعوا مي كنم *** به مادرم گفتم يواش دوستم بدار اگر بعضي موقع ها دوستم بداري هميشه فكر مي كنم دوستم داري به خواهرم گفتم كاري نكن كه گريه كنم من هميشه زود گريه ام مي گيرد آموزگار گفت: براي حفظ سلامتي هر روز پرتقال بخوريد *** فردا و پس فردا اگر مرا دعوا نكنند ديگر هيچ وقت به مدرسه نمي روم براي اينكه هيچ كس نداند من هر روز غذاي نيمروز ندارم خواهش مي كنم به هيچ كس نگو ديشب كفتري به خوابم آمد كفتري كه مرا بر بال خود نشاند و تا پايان داستان ” داستان بي پايان ” برد *** من درس كلاس اول را تا به آخر ياد گرفته ام چرا كسي به من ” آفرين ” نمي گويد؟ چرا ديروز كه عيد بود كسي سبدي پر از شيريني و پرتقال پشت پنجره نگذاشت؟ چرا تو كه بابايم هستي كاغذي به دستم نمي دهي تا بر سفيديش پرنده اي را درخت سيبي را و پرتقال نارنجي رنگي را در وسط يك آسمان نقاشي كنم؟ *** آموزگار گفت: درس امروز ” دايره ” است مادر براي فريب دادنم گفت: « آفرين » بابا مي...

مطلب کامل

هزار تويي از رنج است زيستن ( * )

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

همه مي روند گاه به سختي گاهي آرام تو اما به يك تكان رفتي از هزاره عشق گريختي من اما هنوز به زنجيرم در هزار توي رنج *** رفته اي اما كاش مي دانستي كه تا ابد هزار توئي از رنج است زيستن ….. و باز دلم مي خواهد بدانم پيشتر از روزنامه و عكاس و زلزله به بال كدام فرشته خوابيده بودي؟ نشانيش را بگو بگو كدام خاطره بيدارت مي كند؟ كدام رويا؟ كدام آرزو؟ نمي توانم برآورم اما تمام آرزوهايت را تا گاه رفتن به دوش مي كشم باور من ناباوري بود تا ترا ديدم و باور كردم *** شايد خوابيده اي كاش خوابيده باشي اگر خوابيده اي كاش اگر خواب خوبي ديدي بيدارم كني ديرگاهي است خواب خوبي براي ديدن در بيداري نديده ام *** آسمان از غبار “شايد” و “اما” و “كاش” و “اگر” پر است نگاه تو هم از آسمان به دور افتاده و پيكرت كه چادر زلزله به سر كرده لابه لاي روزنامه تا شده تا ورق بخورد *** بخواب لاي روزنامه بخواب هيچ گاه و هرگز از تو دلگير نبوده و نيستم تا بگويم كه امشب تو بودي كه غم به دلم نشاندي از آسمان امشب و هر شب دلگيرم كه هميشه همين رنگ است 78/5/27 (*) پس از ديدن يك تصوير از زلزله تركيه ( كودكي با چشماني بسته زير آوار)، در يكي از روزنامه هاي صبح مورخ 78/5/27 تحرير شد.    ...

مطلب کامل