جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

شاعر شعر كوچه

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

براي زنده ياد فريدون مشيري تقديم به سيمين بهبهاني ( * )   در شبي بي ستاره بي ” مهتاب ” شاعر شعر ” كوچه ” رفت از دست رفت و پرواز كرد با خورشيد به اقاقي و نسترن پيوست *** كوچه ات را هزار شب رفتم رفته ام باز نيمه راهم از بهشت كلام سبزت باز دوزخي ناسروده مي خواهم *** بوي مهتاب و كوچه مي آيد سايه عشق پشت در خواب است ريشخندت هنوز لبخند است خنده ات در حجاب مهتاب است *** صد فريدون كنار تختش بود هفت فرهاد تيشه بر يادش تا بسايند بر بلند كبود قله اي چون بلند فريادش *** دل دريائيم نشسته به گل كوچه خاليست عاشقان خسته به كجا مي كشانيم اي سال اي ” كبيس خبيث ” در بسته 79/8/7   ( * ) در بدرقه پیکر فریدون مشیری از تالار رودکی ، در خیابان حافظ هم قدم با زنده یاد سیمین بهبهانی بودم . گفتم این سال کبیسه چرا دست از سر بزرگان شعر و قصه بر نمی دارد . او اصلاح کرد و گفت ” سال خبیثه ” . این اصطلاح را در مصرع آخر شعر آوردم و شعر را تقدیم به او کردم...

مطلب کامل

در غروب بامداد دهكده

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

براي احمد شاملو با ياد هوشنگ گلشيري   در عصر بامدادي دهكده به ديدن خانه عشق مي رفتم اما دلتنگ نه كم نه بيشتر اين دو گمشده آبروي جهانند عشق دارد مي ميرد تا هزار باره باز بميرد و باز تا به تولد رسد عشق نمي گريزد آرام آرام متولد مي شود در كلام احمد و هوشنگ نه كم نه بيشتر دهكده داشت ترك برمي داشت چاره اش تدارك تجليل شاملو شد با ده هزار تماشاچي ازدحام امشب چگالش عشقي است در تلاش شكفتن در جلوه اي هماهنگ نه كم نه بيشتر در غروب دهكده خانه شهرك فرديس كه با نام شاملو متبرك شد ازدحام عاشقانه اطراف خانه را كه ديدم به آرامشي رسيدم پر رنگ نه كم نه بيشتر...

مطلب کامل

بامدادي 4

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

برای احمد شاملو   نگران آن دو چشم شماتت گر مباش نگران نفرت هزار ساله مباش نگران عشق مباش كه آسمان در تلاش سرودن آن است مگر نديدي امروز پس از خرداد خورشيد آسمان خيابان شريعتي براي بار دوم چگالش عشق را به تماشا نشسته بود نگران عشق مباش نگران شب بي بامداد مباش شب از نفرت تهي مي شود بامداد لبريز از عشق به آسوده خاطري به خواب مي رود...

مطلب کامل

بامدادي 3

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

برای احمد شاملو   نه ماه مانده نه خورشيد نه تيله دوست داشتني كودكيم دايره ماه و تيله و خورشيد خط خطي شده اند ” بامداد ” پنجره را بسته وامدارش از جواني هستم اكنون اما ديگر باره وام نمي دهد چرا كه خود وام دار فرشته ها شده است صف كشيده اند تا بسرايدشان مثل آيدا بسرايدشان كه آيدا هم از تبار آنان است بر اين نمط است كه امشب ” بامداد ” پنجره را بسته خرد و خراب و خسته به خواب مي روم در آرزوي بيداري از ميان چنبره خواب سراسيمه بر مي جهم به ” احمد ” شكايت مي برم كه ” بامداد ” پنجره را...

مطلب کامل

بامدادي 2

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

برای احمد شاملو   مگر اين خورشيد با غروب تو غريبه افتاده كه هنوز بر مدار هميشه مي چرخد *** اگر افق صدايت را مي شنيد اگر افق صدايم را مي شنيد اگر افق صداهايمان را ….. مثل اينكه افق هنوز بامداد را نديده است *** براي بودن مي رنجم براي نبودن مي رنجم براي نبودن عشق بامدادي مي رنجم طلوع فردا غروب نفرت است وعده ما ” بامداد...

مطلب کامل

بامدادي 1

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

برای احمد شاملو   براي يافتن آزادي قله مرگ هزار بار راه عبورش شد خسته از تلاش زخم خورده از جست و جو بيزار از معيارهاي ميان تهي بي توجه به طلائي زرد كه از مس قرمز وجودش شكل گرفته بود پشت پا به دنيا زد كاشفي از كاشفان فروتن شوكران شد و براي پروازي آخرين بر رفيع ترين قله نشست و به اسطوره ها پيوست قله رفيع مرگ را انتخاب كرد تا رها شود از جست و جوي آزادي ميان واژه ها و آزاد شد گزافه نيست كه تا تاريخ هست بهار و خورشيد بامداد هم...

مطلب کامل