جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

آخر دنيا

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

انگار آخر دنياست و من هنوز به نيمه راه نرسيده ام و هر كه را مي بينم از او مي پرسم كه آخر دنيا جاست ؟ و چرا هيچ كس جواب نمي دهد و يا شايد چون هيچ كس نمي داند كه دنيا دارد به آخر مي رسد و فقط تنها من هستم كه حس مي كنم و مي دانم كه همين امشب آخر دنياست . ديشب بود كه داشتم به راهي آشنا مي رفتم و غريبه اي مقابلم سبز شد و از من پرسيد كه آخر دنيا كجاست و وقتي كه ديد خيره مانده ام و باز وقتي كه ديدم همه چيز مي تواند به آساني بشكند و مي شكند ، درست مثل احساسم و يا مثلا شيشه ي پنجره ي خانه ي همسايه ي ديوار به ديواري كه اصلا نمي شناختمش و هنوز هم نمي شناسممش ،براي پرتابي تا كف آجر فرش ، تا به خودم بيايم و همان گونه كه گفته بودم قبلا ، نه انگار كه حتما اول صبح فردا آخر دنياست. اين نسل و اين زمين و اين دريا ، تا چشم كار مي كند از عشق دور ، مثل خياباني كه چلچراغ ندارد و پشت تپه مي پيچد ، براي اينكه ثابت كند كه فردا نه آغاز روزي ديگر كه حتما انگار آخر دنياست . كاش من افتاده بودم به سنگفرش ، به جاي برادري كه خواهرش را تنها گذاشت ، تا ثابت كند كه اين شب شب نيست و اين روز روز نيست و حتي قيامتي كه وعده داده اند ما را، آن قدر هم وحشتناك نيست و با ضرباهنگ كلامي كوچك مثلا − شب بخير – از پنجره ، پرت كند خودش به آغوش آجر فرش زمين ، براي اينكه لااقل به خودش ثابت كند كه انگار امشب آخر دنياست . دست آخر بايد ، از قرمز غروب امشب بگويم كه رنگ آخر دنيا را داشت و از هزار ساله دردي كه در من است و بر اين باورم نشانده كه مثل هر شب ، امشب هم مثل اينكه انگار آخر دنياست دي ماه...

مطلب کامل

رويا

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

نمي توانم هم خوب باشم هم بد نمي توانم هم به عشق نشسته باشم هم به نفرت يا به قول برادري كه ديگر نيست خورشيد باشم هم هم لحاف ابر را به سر كشيده باشم شايد تو يا كسي ديگر بتواند در ميان ازدحام خيابان به شعر به نقاشي و تا پكي به سيگار كه سيگار دود شود و تهي تا مني كه هنوز ياد نگرفته ام كه در كلاس پنجم هستم يا به صفحه اول اين طلسم و شب مثل هر شب شروع مي شود *** شروع برفي امشب آغاز حادثه اي ديگر بود حادثه ديشب ريشه در خياباني ديگر داشت لخت لخت بي هيچ پريزادي راه به جنگلي مي رسيد كه نه جنگل بود نه بيابان نه حتي شوره زار يا جزيره اي بر اقيانوس *** مثل هميشه تا پا از خانه بيرون نهادم خيابان و سرزمين و جزيره اي و اقيانوسي پيش پايم شروع كرد به سبز شدن دوباره برگشتم تا خيابان كهكشان بشود و به آخر برسم و با حضور صداي تو به بيرون افتادم *** زلزله آغاز شد الهه عشق پيش از آنكه نمك شود آواز خواند برايمان آوازش رنگ خدائي شد دست نيافتني و ما همه حتي تمام دوستانم _ترا نمي گويم چون حضور نداشتي _كمر به بندگيش بستيم تا دوباره زلزله اي بسازد تا به خود بيايم و ببينم كه اين هم نه زلزله بود نه حتي طلسم ديوي كه فقط كودكي بود كنار خيابان ، به شيون نشسته تا طلسمش را و يا شايد طلسم ما را به هق هق گريه اي ، بعد به زمردي ، بعد به كليدي، براي باز كردن قصر جادو بهمن...

مطلب کامل

رنگين كمان

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

امروز مثل هر روز در خيابان خلوت هر روزه راه مي رفتم كه ناگهان روبه رويم دروازه اي به گلستاني باز شد با گل ها و پرنده هائي الوان با تنوع رنگهائي رنگينتر از رنگين كمان … لحظه اي نه كه ساعت هاي بسياري به گل ها خيره شدم، گل شدم ، از دريچه چشم گل دنيا را ديدم كه همه جا گل بود و گلاب و گلباران ، رقصان بر آبگير چشم چشمه تشنه… زنگ ساعت مچيم گفت كه برگرد كه وقت برخاستن است و با من بود كه به سكر خواب صبحگاهي مي ماندم … آخرين گل را درودي گفتم تا به راه افتم و مثل هر روز بر مسير هميشگي بيفتم كه غنچه نوشكفته اي چشمك زد ، تا يك لحظه بمانم و نگاهش كنم و هنوز راه نيفتاده بودم كه گلي ديگر صدايم كرد و غنچه اي و گلي و غنچه اي ديگر … پر يكي از غنچه ها به رنگ نقره بود و آينه مانند تا در آينه خيره شوم و او را ببينم كه مثل هر روز در خيابان خلوت هر روزه راه مي رفت كه ناگهان روبه رويش دروازه اي به گلستاني باز شد با گل ها و پرنده هائي الوان با تنوع رنگهائي رنگين تر از رنگين كمان … لحظه اي نه كه ساعت هاي بسياري به گل ها خيره شدم، گل شدم از دريچه چشم گل دنيا را ديدم كه در همه جا … دي ماه...

مطلب کامل

طبيعت بي جان

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

خورشيد كلافه تر از هميشه سعي كرد بالاتر رود و نگاهش را اشعه وار پس پشت كوه به دشت و خانه هاي وسيعي كه به تازگي به دامن دشت روئيده بودند بپاشد كلافه تر از هميشه از پلكاني نامرئي بالا رفت از پشت كوه به بام خانه هاي سيماني چشمك زد و بعد باز مثل هميشه بيهوده بر مدار هميشگي افتاد دست آخر خسته تر از هميشه پشت كوه مغرب رفت چادري سياه اما پر ستاره به سر كرد و مثل هميشه به خواب رفت *** من كلافه تر از هميشه از تنهائي به تمام آشناهايم زنگ زدم هيچ كس آن سوي خط نبود به خودم كه زنگ زدم خط اشغال بود دوباره زنگ زدم و دوباره ….. خورشيد رها شده از كلافگي از نردبان نامرئي بالا مي آمد من اما هنوز كلافه و منتظر مگر خط آزاد شود شهريور...

مطلب کامل

با خودم هستم ( شش )

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

http://www.javadsharifian.com/wp-content/uploads/2016/07/StarsInLove21.mp3 كوله باري از درد پر داري درد عشق درد نفرت درد هزار درد با تو نيستم با خودم هستم *** به راه خودت مي روي با همان ضرباهنگ هميشگي نه تندتر نه كند انگار در اين چند روزه هيچ چيز يا هيچ كس كم يا زياد نشده يا انگار هيچ كسي را در اين چند ماهه گم نكرده اي و از دست نداده اي ( * ) درست مثل خورشيد كه هميشه بر مدار هميشگي و تو هم هميشه بر مدار هميشگي ات با تو نيستم با خودم هستم *** مي دانم كه باز با هزار سختي از هزار پلكان فراز شدي تا ببيني كه هيچ نيست نه پرنده اي بر آسمان نه آسماني پشت بال پرنده فقط خدا مانده هاي با تو هستم و هيچي كه پشت هيچ و پوچ گره خورده در پوچي بود كابوسي هم حتي نبود و وقتي به رؤيايت دل مي بستي رؤيايت دهليزي شد سرشار از خلأ با تو نيستم با خودم هستم *** امشب نه هر شب وقتي براي خواب به بستر مي رفتي بشوق ديدن خوابي نه مثل هر شب خوابت پريده بود چنگ به خوابي ديگر مي زدي شبي ديگر فرشته اي ديگر رؤيائي ديگر تا رؤيا پلكاني بسوي پائين شود با هزار پله و مي ديدمت – خودم را مي گويم – ايستاده بودي به پاگرد پلكان و مرا با انگشت نشانه مي رفتي كه: هاي….. با تو نيستم با خودم هستم *** مثل اينكه شب سر تمام شدن ندارد لااقل بگير بخواب تا رؤياي هرگز بدست نيامده ات را بخواب ببيني يا تو بجاي من بگو چقدر سفيد سفيد سفيدند درست مثل پلكاني بي انتها كه به پائين مي رود و تالارهاي تو در تو كه تمامي ندارند با تو نيستم با خودم هستم آذرماه 79   * ) اشاره به فقدان احمد شاملو و هوشنگ...

مطلب کامل

با خودم هستم ( پنج )

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 19, 2016

http://www.javadsharifian.com/wp-content/uploads/2016/07/StarsInLove18.mp3 سلام سلام جواب سلامم را نمي دهي ندادي ندادي هيچوقت هم نخواهي داد تكرار اين شب و اين سلام مگر كجاي سرماي جهان را گرم مي كند با تو نيستم با خودم هستم *** مثل ماه ماهي مثل بركه بركه مثل خدا خدائي مي كني هر دو سال از دو روز كوچكتر شده سه سال ديگر سه روز ديگر سر مي رسد به چشم سر مي بينم كه آمدنش شتاب گرفته و پنج سال ديگر كم يا بيش به قايق نيستي سواري با تو نيستم با خودم هستم *** چند بار ميان جادوي كلام افتادي عشق حرام است دوستي حرام يگانگي حرام تر هر چند بار دلت مي خواهد به ناله بخند ناله زندان را گلستان نمي كند زندان زندگي گلخانه نيست با تو نيستم با خودم...

مطلب کامل