جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

شوخیِ تلخِ آخرِشب

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

فردا جمعه است آیا تعطیلیم ؟ یا مثل همیشه … ول معطلیم *** خاطرۀ تلخی های دور شیرین است شیرینیِ امروز هم به کاممان تلخ برج ولادت و تولد و میلاد هم در غبار گم شده *** ساده است جابجا کردن ارزش ها انسانها اقیانوس ها فانوس ها …. و به همین سادگی که جای واژه ها عوض می شوند ما هم گاهی عوض گاهی عوضی می شویم و گاهی مصمم برای عوض کردن *** شوخیِ تلخِ آخرِ شب : روزِ دانشجو بر تمام شب بیداران مبارک...

مطلب کامل

فرقی نمی کند

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

چه فرق می کند که زمزمه ای در فریاد باشد یا نجوائی در سکوت… *** چه فرق می کند که آزادی برای ما « نفس کشیدن است » و « لبخند مخفیانه ای » و « شنیدن موسیقی » – حتی – وقتی که آنسوی این « دیوار » کسانی به رقص و پایکوبی مشغولند *** چه فرق می کند که بزرگراه هایمان سرشار از شعارهای محبت آمیزند ولی دل هایمان لبریز از کینه *** در زمانه ای که دروغ حاکم است وخوبی جای بدی را گرفته -به بیانی دیگر – « بدی » بجای « خوبی » نشسته میان خوبی و بدی فرق چندانی نیست قضاوت را به عهده ی دیگرانی بگذار که در صده های بعد برگهای کهنه ی تاریخ عصر ما را ورق می زنند تیر ماه...

مطلب کامل

عبورِ شب در ماه

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

به اندازه ای سردم است که از شنیدنِ صدایِ گرمِ تو یخ می زنم … **** صَرفه و سُرفه مجالم نمی دهد … روز در نخِ امتدادِ غروب دایره وار می رقصد *** بودن یا نبودن دلهره ای نیست … نه دیدنِ روز زیباتر است نه رویشِ زردِ برگی به ساقه ای تازه رسته بر سنگلاخی در بیابانی …. نه در حضورِ سیاهیِ شب امیدِ پایانی *** راه نه که بی راهه است … از پس این همه پرسش و اینهمه پرستش چرا هنوز شایستۀ دوست داشتن و دوست داشتنی شدن نمی شویم؟ *** بجای من تو فراموش کن ستاره هائی را که فقط برای تزئین آسمانِ این شب آفریده اند تنها برای اینکه ستاره ای باشند بر کهکشانِ خیالِ کوچکِ تو *** بجای اینکه ماه از شب عبور کند شب از ماه می گذرد مثل رویایی در خاموشی … و دایرۀ خورشبد مثلِ بادکنکی از هرچه دوست داشتنی تهی است بهمن 91...

مطلب کامل

گفتگو

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

_ روزت خوش از کجا می آیی؟ … _ از سپیده دمِ غروب در غروبِ سپیده از مراسمِ دفنِ تاریخ *** _ بر دستانت چیست ؟ _ در دستانم سبدهائی ست پر از خون و خاکستر و بر دوشم کوله باری از حسرت پُر *** _ از چشمهایت بگو : بر چشمهای ترسانت کدام گناه نکرده در زندان است ؟ ….. *** _ به کجا می روی ؟ _ به دیدنِ خدا یِ خود ساخته که این بار را بدوشم گذاشته به همراهِ شمشیر های آخته …. _ اگر دیدی مرا هم سلام برسان …. _ بسیار خوب خدا حافظ 24 / 7/...

مطلب کامل

غزل

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 31, 2016

هر شب که می گذرد پردۀ ناشناخته ای دیگر را بر آسمانِ تاریکِ روز … می آویزیم *** غزالواره ای آرام در کُنامِ دردهای ناسروده بر خواب می گذرد چون داس های خمیده که داستانِ تنهاییِ خود را با جلاد *** …. باران به گوشۀ ابری خزید سار به سایۀ درختی نشست تنۀ گردویِ پیر هم میزبانِ شخمی دیگر شد 1- 12-...

مطلب کامل