سور رئال ۲- دستمال و کاشی
دستمال را بر داشتم لکه های روی کاشی ها را زدودم این عکس آدم نیست دستمالی ست منتظر برای پاک کردن کاشی ها *** کاشی لکه را به دل نمی گیرد به سادگی لکه پاک می شود کاش کاشی باشیم...
مطلب کاملدستمال را بر داشتم لکه های روی کاشی ها را زدودم این عکس آدم نیست دستمالی ست منتظر برای پاک کردن کاشی ها *** کاشی لکه را به دل نمی گیرد به سادگی لکه پاک می شود کاش کاشی باشیم...
مطلب کاملمی خواستم بخندم خندیدن حرام شد می خواستم برقصم ممنوع می خواستم ببینم پنجره ی روبرویم را بستی … می خواستم بمیرم امیر زاده ی اجل به مرخصی رفته بود *** هنوز می شود بگویم تمام اشکهایم را برای همیشه خندیده ام به سالی نه به ساعت و دقیقه ای نه بلکه به زاویه ای کوچک عبور گیج خاطرات تاریکم را بر کهکشان کور کجاوه می شوم *** نه گریه ام گرفت نه خندیدم نه ماه بر آسمان نه خدا در دل … پلکان کوچکی برای پایین رفتن هنوز بود پیش از آنکه بگویم تا همیشه دوستتان دارم پیش از آنکه زندگی کنم تا بمیرم حرام شده بودم *** گاهی به شدت سیاه می شوم گاهی سفید که خاکستری...
مطلب کاملبرف به ساعت نشسته عقربه یخ بسته زمان تکان نمی خورد *** هرم گرما مرا به خواب می برد تو اما گناه فقر را لحافی کن که از سوزش سرمای امشب رها شوی *** چقدر راحت است رها کردن تو در کنار پیاده رو و آمدن به خانه و خوابیدن و پیشتر از آنکه بخوابم “شاعر” شوم تلاش کنم در این شب برفی کودک ده ساله ای شوم کنار خیابان که رویاهایش را برای گرم شدن دور تنش می پیچد *** سرما مثل سال ۵۲ بیداد می کند و برف به ساعت نشسته عقربه یخ بسته زمان تکان نمی خورد ۱۲/۱۰/۸۶ (*) مطلع غزلی زیبا از الف...
مطلب کاملنه آفتاب جوانه زد نه از تو جواب نه خدا جلوه … هركلامي هم ناتمام …. ميان خورشيد هاي فسيل شده آفتاب پر تو پر جام طلا پر خدا پر *** زمستان تابيد باغ پر … صبح اول دي ماه شد چراغ پر … سار پشت پنجره لانه كرد كلاغ پر *** آفتاب هنوزپشت پنجره مي خندد توهم هنوز در پرواز …. خدا از هميشه تابناك تر … خورشيد پير پر ماه سير پر خداي دلگير پر *** دلم براي كودكي كه در این شب سیاه زمستانی و مادري که شیر ندارد ولی هنوز دلش مي طپد براي كودكي كه گرسنه است و ………………………. مي طپد *** تا … دستهايم را سكوئي كنم براي جمجمه اي بيضي شکل و … شراع کشتی را برای شروع به شكايتي كوچك …. بال پر خنگ خيال پر سیاهی قال ومقال پر * از آفتاب چنان دورم كه سايه از ساربان و سار از درخت پريد آش پر درخت پر هزار چرا پرپر *** سكوتم بيضي است خاطراتم هذلولي هنوز بالاي آخرين سکوی آخرین پلكان ایستاده ام … نه عشق جوانه می زند نه نفرت دانه می کارد روزهای خاکستری را هر شب در نهایت خستگی به دوش می گیرم برای دفن کردن به لا بلای خاطرات نارنجی تا شروعی دیگر شاید …. و با نتی دیگر فریاد می زنم خدا پر نا خدا پر همیشه و هرگز و فردا پر … خیال دارم بر پله ي اول نردبان عشق را با پله هاي كوچك نفرت براي رسيدن به او تزیین کنم … رنگین کمان اگر بتابد ( ** ) تصور می کنم: خواب پر شهاب پر … مهتاب پر … به تکرار می نشینم گاه دیدنش برای رسیدن به او که جلوه ی عشق است و عشق هم که جلوه ی کوچکی از اوست (*) از هزار راه شيطاني بايد گذشت شيطان پر عشق پر خدا پر *** اگر مي تواني نفرت را بدل به عشق اگر نه عشق را بدل به نفرت نكن مبادا كه باز گونه شود اين حكايت نفرت پر عشق پر تا تو تا هميشه به سوي خدا پر ...
مطلب کاملدرشب آن جاده سپید وطویلی که تا انتهای وحشی جنگل می رفت تصعید شد وبر جدار ماه یک هاله سپید نشست *** هر شاخه درخت تنومندی با حنجره کبودش فریادش می کشید و عاجزانه ناخن نرمش را بر پیکر سیاهی می سائید در من شبی بجا ماند ودرشب فضای شیشه ای اطرافم فروشدم *** چون شاخه های نومید که بازگونه سربه حقارت می سایند دوشعله بزرگ که درمن بود خاموش شد ومن با خنده های میرا تا چهره ای عبوس و خشن رفتم تیر...
مطلب کاملشب تار می شد گرد تن من وتو ما جاودانه ایم این را باوبگوی که بردارد از لجاجت دست شب عنکبوت زشتی است بر ریشه ی حیات سپید ما بفشاردست چنگ تنگ گویا خبر ندارد ما آتشم ، آتش این را به او بگوی و بترسانش *** امید در درون تو دستی ست برخیز و آتشی بفروزان با دستهات با شعله های دستت دهگانه شب نیست می شود شب لاجرم به روز می انجامد *** از دوردست قافله می آید از فراز قله می آید چون قله سر بلند فوجی عظیم می رسد از اوج کوهسار چون آبهای غلطان بشکوه و با خروش … از انتهای روز می آید … هر پا، نه پا ، ستون ستبری خواهد شد هر دست بی شکست تر با اینهمه شب است که بانک رسای قافله را می مکد چو خون ۰۰۰ شب ، سایه ی تو نیست بپاید شب مرد راه نیست که با ما تا انتهای جاده بیاید شب منتهای یاوگی است و هر ذره که در اوست شیطان کوچکی را ماننده بهمن...
مطلب کامل