جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

دقایقی با خدا

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

بیداری را در خواب تجربه کن خواب را در بیداری خدا را با ابلیس *** پوستواره ای شدی پوسته را رها کن هسته ی دوست داشتن فقط خداست *** خدا به قالب پروانه ای ست پشت پنجره در پرواز پنجره را باز کن گوش شیطان را کر *** دستت را دراز کن پنجره را باز خداست که همیشه پشت پنجره حضور دارد و لبخند می زند *** از خدا مترس خدا که ابلیس نیست که از او می ترسی به گونه ای باش در بودن و عمل … که ابلیس از تو بترسد … که خدا نترسد *** دستنوشته هایم را باد می برد نانوشته هایم را زمان از عشق که غفلت می کنم خدا را شیطان *** به شیطان کوچک درونت بگو همیشه با خدا باشد *** از شیطان مترس وقتی هنوز و تا همیشه دست خدا ترا نوازش می کند *** خدا بزرگتر از آن است که با گفتن ” خدا بزرگ است “ در مخیله ی کوچک تو بگنجد خدا را کوچک کن به هیئت پروانه ای سپس به پرواز پروانه ی کوچک پشت پنجره خیره شو تا بزرگی خدا را دریابی *** آخر شب که خواب می آید به همراهش کلام کم می آید درست مثل دید چشمهامان پیش از آنکه برای خواب ببندیمشن باش تا کلام آخر را  … خدا با چشمهای بسته ترا می بیند تو با چشهای باز چرا فقط شیطان را می بینی ؟  مهر...

مطلب کامل

درد می کشم

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

درد می کشم برای اینکه فراموش کنم که هنوز درد می کشم *** صدایم هنوز برای کسی آشنا نیست همسایه همسایه را نمی شناسد فقط به پنجره سرک می کشد *** عاشقانه های دیگران را در روزنامه ها دیدم پوشه های نامه های رسیده به روزنامه از نفرت و پوچی پر است *** صدایم را هیچکس نمی شنود درد می کشم برای اینکه ندانم هنوز درد می کشم *** خیابانها را برای له کردن و له شدن پنجره ها را برای باز کردن پنجره ای دیگر به سوی سیاهی آسمان را برای بستن آسمان آبی *** کمی تا هزار خسته ام دست خودم نیست که : ” درد می کشم برای اینکه فراموش کنم که هنوز درد می کشم “ *** پله پله از عید به اسفند می رسیم عید خاطره ای دور با غبار تیره ای از رنج و دل شکستنی همیشگی *** می دانم هزار باران پشت پلکهای خسته ام در انتظار نشسته اند به خستگی افتاده ام از اینهمه دو رنگی و این آسمان رنگارنگ و مثل شغالی پیر و خسته در شنزاری خشک درد می کشم برای اینکه ندانم هنوز درد می کشم بهمن...

مطلب کامل

هندسه ی ستاره و شن

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

 گوشه گوشه ی آسمان و زمین فقط ستاره و شن دختر کولی هم که کوچ کرده فقط نقش دامنش هنوز باد را تکانی کوچک می دهد … اصراری نیست فقط یک امشبی با صدای بلند نخند خاطره هایم خیس می شوند … برای کودکیم هندسه درس شیرینی بود *** طناب طلسم – تو بگو طلسم طناب – این آسمان و زمین را از رفتن بازداشته دوره گردها هم خاطرات مرده ی مان را به حراج گذاشته اند … در مغازه های عمومی هم فقط عروسک کوکی عرضه می شود … برای گذار به کودکی دایره خیالی و شیرین پرتقال را میان ستاره های آسمان آویزان می کنم *** قرار گذاشته ایم امشب نه فردا شب – با کودک درونم – از اولین پل هوایی عابر پیاده بالا رویم به بالای پل که رسیدیم عبور عروسکهای کوکی را که زیر پا دیدیم خار ستاره ها و شن ها را از ذهن خسته خط بزنیم فقط خدا کند خدا میان شن ها و ستاره ها جا نمانده باشد...

مطلب کامل

هندسه ی پنجم آذرماه

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

توازن گردش آسمان و زمین بهم می خورد وقتی که قطر دایره ی اشکت از طول خنده ات بزرگتر می شود *** مربع عشق مثلث نفرت را محاط می کند دایره ی لبخندت احساس می کنم بر مربع عشق محیط شده *** پنجم آذرماه است دیروز و فردا را رها کن امروز رابرای همیشه به ریسمان خاطره بسپار *** شعرم گم شد میان شعرهای گمشده سرگردان بودم حضور آبی ات راه را نشانم داد *** زندگی گاهی بی معناست زیستن معمائی دیگر درس هندسه آواز دلنشین رهگذری بود که به سالیان و به سالیان و به سالیان و دیگر نیست *** انگار کن که از ابرها بالاتری از بالا نگاه کن رنجهایت کوچک می شوند انگار کن که دانه ی شنی هستی از پایین به شادیهایت نگاه کن چقدر بزرگند!!! *** نگو نمی دانم نیست نمی شود نمی توانم بال توانستن را به دوش بنه و همیشه یادت باشد خدا از نبودن شروع کرد و توانست و گیتی را آفرید و ترا و شعر مرا گم کرد تا شعری بلند تر بنویسم *** نگو نمی دانم و نمی توانم خدا نیستی اما اگر بخواهی دنیای زیبایی را…. نون نفی را وقتی که بار منفی دارد فراموش کن *** دو خط موازی همیشه موازی نیستند اگر او بخواهد به هم می رسند و بیاد داشته باش که عشق درس اول هندسه است حتی اگر مثلث را دوست نداشته باشی …. مثلث سه ضلع دارد مربع چهار ضلع ستاره پنج ضلع متقاطع امروز هم که پنجم آذرماه است *** شعاع دایره ی لبخندت را بزرگ کن شعاع قطره ی اشکت را بسوی صفر میل بده و زاویه ی نگاهت را بسوی خدا 360 درجه انگار نه با تو هستم نه با خودم با فرشته ای هستم که خوابهایم را هرشب طلایی می کند و باز یادمان باشد مثلث سه ضلع دارد مربع چهار و ستاره پنج دایره ضلع ندارد ولی همیشه خندان است...

مطلب کامل

عشق و خدا و رنج

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

گفتي تمام مي شود گفتم تمام شد گفتي عبور مي كند گفتم عبور كرد از ابرهاي به باران نشسته پرسيدم *** در سكوت نشستند رقص برگهاي زرد پائيزي هم را كنار پياده رو ديدم و پله هايي كه ذوب مي شدند و پله هاي برقي *** هنوز كنار خيابان بودم كه گفتم تمام مي شود گفتي تمام شد *** هميشه نصف و نيم خنديديم هميشه نصف و نيمه گريستيم هميشه ذهنم آخر را از اول نيمه اول را هم از آخر *** آه آهن آهنگر *** بجاي اينكه مزرعه را سبز آهن پاره اي به دست گرفتيم بر سر يكديگر تا بر چمن سبز خون سرخ جاري شود و باز بجاي سبز سرخ  و باز مثل روز اول نصف و نيمه خنديديم *** هميشه اول  از آخر شروع مي شود اگر بتوانم دستهاي كالم را ميان گلدان پشت پنجره مي كارم گلدان پشت پنجره فردا را اما باد با وزيدن كوچكي شكسته *** آشفته ام نه از هميشه بيشتر برگهاي اولين روزهاي آخرين ماه پائيزي اما هم به نهايت زردي نشسته اند *** گفتي تمام مي شود گفته بودم سه گانه عشق و خدا و رنج هرگز تمام نمي شود...

مطلب کامل

هنوز یلدا جاری ست

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

هنوز تمام نشده شب یلدا را می گویم کاش هرگز تمام… یاد شعری به سالیان و به سالیان و به سالیان دور سروده افتادم ” شبم از نی نی چشمان تو ساطع گردیده ” پلکهایت را ” مگذار بروی هم ” بگذار ” شب من طولانی تر باشد “ *** زمان درازی در انتظارش بودیم حالا که آمده و روبریمان نشسته و شادتر از همیشه صبح را پس می زند *** شب چله است یا همان شب یلدا و دیو سرما آخرین تیر ترکشش را را به کمان گذاشته که فراموشمان شود خورشید اول دیماه فردا خیال دوباره شدن دارد حتی اگر بهار خیال دوباره شدن نداشته باشد *** در بسته است با صدایی سکوت تنهایی شکسته می شود قفل در را برعکس عقربه ساعت می چرخانم و بازش می کنم یلداست که آمده و سکوت را شکسته … شب یلداست آهنی به دستم بده که کوبه ای کنم برای شکستن سکوت یا کلونی برای ممانعت از حضور سرمای زمستان سختی که در راه است *** اشکهایم بقدری یخ بسته اند که راه نگاهم را هم *** موج صدای خنده و رقص و پایکوبی آمیخته با سرما شیشه ی پنجره را می لرزاند آنسو تر کنار پیاده رو صدای سکوت و گریه آمیخته با سرما بالش سنگی شب یلدای کودکی خیابانی را خیس می کند *** شب یلدا میان ماندن و رفتن در تردید است و دانه ی برفی میان باریدن و نباریدن و باز دارد شروع می شود و سوز سرمایی همیشگی را با بند بند وجودم احساس می کنم *** بازی شب یلدا ادامه دارد و من با اشکهایم می خندم تا شما را بخندانم و زمهریری را که در راه است با تمام بند بند وجودم احساس می کنم شامگاه...

مطلب کامل