جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

مثنوی کوتاه عشق

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 26, 2016

عشق یعنی زندگی را باختن_____خانه ای را روی موجی ساختن عشق یعنی میزبان غم شدن______از زیادت خواستن ها کم شدن عشق یعنی پرده ای از جنس آب_روز روشن روبرویت صد حجاب عشق یعنی غرق در دریای او________آمدن تا سرنهادن پای او عشق یعنی چون ملائک بر شدن__لیک وقتی می رسی کافر شدن عشق یعنی نفرت از هر دشمنی_____من بچرخم تا ببینم تو منی عشق یعنی راه رفتن در سراب_گم شدن در بحر گیتی چون شهاب عشق یعنی روشنی، تا بندگی______قید سلطانی زنی تا، بندگی عشق یعنی عشق یعنی موج موج____بال برگیر از قفس تا اوج اوج عشق یعنی او و او یعنی که عشق____صد هزاران حمد بر او و به...

مطلب کامل

مرداد

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 25, 2016

  ای رهگذر ای جانت از رویای آب یخ زده لبریز این سو  اگر میل است به رفتن                                       بدان که راهی ست بس هموار نه اش باطلاقی هست نه اش کوهی مقابل                             و نه دریایی تا بیکران در زیر پایت جاده ای هموار و بر سرت       خورشید آتشبار *** ای رهگذر آنسو ترا چاهی ست  اندر پیش چاهی  اگر چه قلبش از سنگ است – سنگی سیاه و تیره – اما دل سنگش چو بشکافی آبی زلال و سرد می خواند به خویشت می گردد پذیرایت *** آنان که می گفتند :                           ” راه از چاه بهتر “  گفتند و رفتند اما      خبرشان بود آیا ؟                              از دوزخ مرداد امسال امسال نه هر سال هر سالی که می آید *** ای رهگذر               آگاه صحبت ز مرداد است و مردن                                  – مرگ از گرما – در ابتدای جاده می گویم که :                                         این سو راه                                          این سو چاه                                          این هم عمود آفتاب تفته و بدخواه                                          اندیشه کن کوتاه   مرداد ۱۳۴۷ توضیح : ا – به بهانه گرم شدن هوا در آخرین روزهای مرداد ۲ – تابستان سال ۱۳۴۷ که برای کنکور از شهرستان به تهران آمده بودم  و با بُعد راهها و گرمای طاقت  فرسا هنوز بیگانه بودم، این شعر را...

مطلب کامل

شهریور

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 25, 2016

  از گرمی مرداد رفته بریدم اما هنوز شاد نیستم وقتی که گر گرفته دنیا ….. چگونه سایه ی سردی را اما می توانم آیا در پیرامونم جستجو کنم *** گم می شوم میان آسمان و زمین تا دوباره خدای گمشده را با خودم روبرو کنم *** با خودم قرار گذاشته ام بخندم امشب بی حضور بیگانه ای لا اقل بگذارید در تنهایی اشکهایم را رفو کنم *** ” می خواهم خواب اقاقیا ها را بمیرم ” * و کاسه ی خورشید آسمان شهریور را هماهنگ بانگ فاعلن فعلاتن زیر و رو کنم *** دیشب خورشید پشت کوه آه می کشید بگذار دیشب بی خورشید را از ذهن خسته جارو کنم *** پر از تنهایی هستم پرتاب می شوم به کهکشانی دیگر و گم می شوم مگر تو را ، نه دیگرانی را با خود همسو کنم *** تو آفتابی کاش آفتاب روبرو نبود …. هرگز نمی شناسمت از آفتاب می گذرم تا با خون سرخش وضو کنم *** شیطان شش جهت را بسته پس چگونه ترا آرزو کنم...

مطلب کامل

هنوز یلدا جاری ست

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 25, 2016

هنوز تمام نشده شب یلدا را می گویم کاش هرگز تمام… یاد شعری به سالیان و به سالیان و به سالیان دور سروده افتادم ” شبم از نی نی چشمان تو ساطع گردیده ” پلکهایت را ” مگذار بروی هم ” بگذار ” شب من طولانی تر باشد ” *** *** زمان درازی در انتظارش بودیم حالا که آمده و روبریمان نشسته و شادتر از همیشه صبح را پس می زند *** شب چله است یا همان شب یلدا و دیو سرما آخرین تیر ترکشش را را به کمان گذاشته که فراموشمان شود خورشید اول دیماه فردا خیال دوباره شدن دارد حتی اگر بهار خیال دوباره شدن نداشته باشد *** در بسته است با صدایی سکوت تنهایی شکسته می شود قفل در را برعکس عقربه ساعت می چرخانم و بازش می کنم یلداست که آمده و سکوت را شکسته … شب یلداست آهنی به دستم بده که کوبه ای کنم برای شکستن سکوت یا کلونی برای ممانعت از حضور سرمای زمستان سختی که در راه است *** اشکهایم بقدری یخ بسته اند که راه نگاهم را هم *** موج صدای خنده و رقص و پایکوبی آمیخته با سرما شیشه ی پنجره را می لرزاند آنسو تر کنار پیاده رو صدای سکوت و گریه آمیخته با سرما بالش سنگی شب یلدای کودکی خیابانی را خیس می کند *** شب یلدا میان ماندن و رفتن در تردید است و دانه ی برفی میان باریدن و نباریدن و باز دارد شروع می شود و سوز سرمایی همیشگی را با بند بند وجودم احساس می کنم *** بازی شب یلدا ادامه دارد و من با اشکهایم می خندم تا شما را بخندانم و زمهریری را که در راه است با تمام بند بند وجودم احساس می کنم شامگاه ۳۰/۹/۱۳۸۶...

مطلب کامل

فصلی در شب

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 25, 2016

درشب آن جاده سپید وطویلی که تا انتهای وحشی جنگل می رفت تصعید شد وبر جدار ماه یک هاله سپید نشست *** هر شاخه درخت تنومندی با حنجره کبودش فریادش می کشید و عاجزانه ناخن نرمش را بر پیکر سیاهی می سائید در من شبی بجا ماند ودرشب فضای شیشه ای اطرافم فروشدم *** چون شاخه های نومید که بازگونه سربه حقارت می سایند دوشعله بزرگ که درمن بود خاموش شد ومن با خنده های میرا تا چهره ای عبوس و خشن رفتم   تیر...

مطلب کامل

 گرسنگان را دریابیم

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 25, 2016

امشب برای اینکه دو روز بیشتر زندگی کنی یک ساعت از عمرم را به تو می بخشم *** فرداشب برای اینکه دو روز بیشتر زندگی کنی یک ساعت از عمرم را به تو می بخشم *** شبهای دیگر هم برای اینکه دو روز بیشتر زندگی کنی یک ساعت از عمرم را به تو می بخشم...

مطلب کامل