جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

متولد ماه مهر

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 27, 2016

  آسمانم به مهر نشسیته امشب مهربان ترین نه یکی از مهربانان امروز متولد شده اگر چه شعله خشمش گاهی به لحظه ی کوتاهی سبزینه ی چمنی را به زردی می کشاند ××× آسمان به عشق نشسته امشب کسی به دنیا آمده که واژه ی عشق را پس از خدا مقدس ترین می داند ××× آسمان به عزا نشسته امشب دارد گریه می کند کسی به دنیا آمده که رنج تمامی انسانها در قلبش سنگینی می کند ××× ××× آسمان به سکوت نشسته امشب ….. ….. ××× آسمان به تردید نشسته امشب نمی داند کسی که به دنیا آمده فرشته است یا ابلیس تو هم هرچه دلت می خواهد برایش بنویس   نوشته شده در  دوشنبه 24 مهر1385ساعت...

مطلب کامل

گفتـم مرا تـو جـــــانی ….

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 26, 2016

  گفتم بزن براین سر، سنگی و سنگ دیگر گفتم بخــوابم افـکن ، رنگی و رنگ دیگر گفتم مرا بپوشان، رختی نو و خطی نو تا بال گستــرم با ، بال قشنــگ دیگر گفتم مرا مرنجان، جان می رود ز دستم یک ذره فرصتــم ده ، تا تنـگ زنگ دیگر گفتم بنه بخــوابم ، تا مــاه نـو بر آیــد بر آسمان شهری پر شوخ و شنگ دیگر گفتم بنه برقصد ، نقشت که دیدنی نیست بر دیــده ام که می بنــ دد ، تا درنگ دیگر گفتم گنـاه کـــردم ، تا دل به غیــر دادم هم جان و هم جهان تو ، هم رود گنگ دیگر گفتم بخواه تا بر دل ، آذر تو افتد جویای آذرم من ، تا آذرنـگ دیگر گفتم چه ات بنامم ، هر نام از تو زاید فـارغ ز نام و ننـگم ، اینت زرنگ دیگر گفتم بکش به کامت ، از غیر مخفی ام کن من یونسم مــرا شو ـ چندی نهنــگ دیگر گفتم که سوختندم ، آن بی خدا خدایان من طالب توهستم ، تا وقت تنـگ دیگر  گفتم همیشه خستی ، ما را ز کبر و مستی آمــاده تا بریــزی ، در خون شـرنـگ دیگر چنــگم نمی نـوازد ، بر دامن تـو یـازد گفتم مرا تو جانی ، جانی و چنگ دیگر...

مطلب کامل

غزل 2

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 26, 2016

هر سو نظر شد نگاه تو آمد آن دیده ی دل سیاه تو امد آنقدر گفتم که سنگ تو خندید آنقدر مردم که ماه تو آمد آنقدر رفتم که مدهوش گشتم یاور نداری که شاه تو آمد لرزیدم از سوز سرمای پائیز خورشید گرم نگاه تو آمد بی گاه بودم نگاه تو تابید بی راهه بودم که راه تو آمد غرق گناهم چو دیدی رمیدی کشتی شدم غرقگاه تو آمد من می روم تا بگیرم بخوابم شاید که پشت و پناه تو...

مطلب کامل

عشق و درد ( ادامه ی با خودم هستم )

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 26, 2016

  بانی عشق باش نه راوی عشق … راوی درد باش نه بانی درد *** با خودم به زمزمه بودم که پنجره باز شد و بسته با پرنده ای که به داخل آمد با دو شاخه کوچک بر منقارش عشق و درد آنها را کنار پایم روی زمین گذاشت و پرید ***   پرنده رفته بود و پنجره بسته به خودم برگشتم به دنبال کاغذی می گشتم که روی آن چیزی تازه به ذهن آمده را بنویسم کاغذی در دست چپم – که هنوز درد می کند – دیدم رویش نشته شده بود : بانی عشق باش نه راوی عشق … راوی درد باش نه بانی درد …. با تو نیستم با خودم...

مطلب کامل

سکوت ، سرشار از ناگفته هاست ( * )

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 26, 2016

۱ سکوت سرشار است از هزار راز نگفته هزار پنجره ندیده هزار صدای ناشنیده گوشه آسمان خدا اما همیشه از ندیده ها و ناشنیده ها لبریز است **** چند بار صدا بزنم تا صدایی بشنوم تا خیال کنم کسی پشت اینهمه در زدن هنوز در انتظار نيست و یا هست و اما از حضور غمناک من هراسناک یا غمگین می شود چند بار تا … از حضور خودم غمگین شوم چند بار شاملو را دوباره زنده کنم که با چهره زیبایش به گفتن درآید و بگوید روزگار غریبی است کلام را پشت چادر سکوت پنهان باید کرد **** کساني را می شناختم در گمان دریایی ولی نبودند به قدر شبنمی به گوشه چشمی دنبال شبنمی می گردم که دریائی باشد هنوز نیافته ام تو حاضری آن شبنم باشی؟ از شبنم به دریا شدن راه دشواری است **** دنبال شبنمی می گردم که دریا….. برای غرق شدن نیافته ام تا مرا بخود بپذیرد اگر شبنمی دریائی شدی برای غرق شدن من حتی اگر هزاره بعدی باشد از صدا زدنم دریغ مکن سکوت جایز نیست **** سرشارم از سکوت مثل توقف به دنبال یک شتاب و پاهایم از رفتن عاجز مثل سکوت در گفتن یا نیم صفحه اگر بچرخانیش گفتن در سکوت …..   ۲ وقتی که نیستید به اندازه هزار کتاب هزار صفحه یا هزار جمله در هر صفحه نیاز به گفتن دارم وقتی که هستید از پس هر جمله کتاب هزار صفحه، هزار جمله، در هزار توئی؛ در خاطره پا پس می نهد تا خودش را پنهان کند و من تنها می مانم مثل خدائی آماده ساختن دنیائی برای تو، برای خودش، برای من، یا برای هیچکس **** پس آن بهتر که سکوت کنم سکوت از تمام ناگفته ها سرشار است جمله ای بگو گاهي سکوت عذابی بزرگ است برای شکستن سکوت کتاب هزار صفحه سکوتت را ببند **** کلامی شیرین بگو سکوت نکن، خودت را پشت سکوتت پنهان مکن تا من هم کودکی بشوم میان مزرعه ای به دنبال پروانه ای تا به پشت سکوت تو دست بیابم و از سکوت خودم فرار کنم یا آنروی سکه به سکوتم عادت کنم راستی شیر بهتر است یا خط وقتی که هر دو روی سکه زنگار بسته **** در سکوت گفتی دیشب روز خوبی بود مگر شب می تواند پشت اینهمه سکوت روز خوبی باشد پس فردا هم شب بهتری است *** پس وقتی که نیستید هزار کتاب هزار نوشته را زیر سر می گذارم برای خوابیدن   * )  عنوان...

مطلب کامل

شولاي من كجاست مادر؟

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 26, 2016

به یهانه سرمای زود رس امسال مگر نه اينكه هر كس بايد صاحب اسمي باشد تا به آن بشناسندش يا بخوانندش، درست مثل هر گل، هر كوچه، هر كتاب، يا حتي هر ستاره و با هر حرفي هم شروع بشود، هيچ مهم نيست كه تمام حرفها از قامت الف متولد مي شوند، پس من چرا هنوز اسمي ندارم، يا داشته ام شايد و مثل هر چيز ديگري كه مي تواند گم بشود، درست در وسط يكروز طوفاني كه باد همه چيز را بهم مي ريزد و با خودش مي برد، نام مرا هم با خود برد، آنرا بر دوش خود گذاشت و پشت دشتهاي مشرقي، درست در جائي كه بادها معمولا آرام مي گيرند، رهايش كرد و اسم گم شده ام در گوشه اي غريب و مشرقي، ميان بيابان هنوز دارد دنبال صاحبش كه او هم گم شده مي گردد.   شولاي من كجاست مادر؟   مگر نه اينكه ديوار بايد باشد تا بشود قاب پنجره اي را بر آن، پس چرا تمام اين پنجره هاي پريده رنگ را ميان زمين و آسمان،‌ رقصان تنها گذاشته اي، درست مثل مرده من كه بي مكعب تابوت باشد و از دسترس زمين بدور، يا مثلا مثل ستاره اي كوچك ميان اينهمه كهكشان نامتناهي و باز مگر نه اينكه تمام سياره ها، امروزه روز مثل آدم ها اسم و شماره و آدرس دارند و من كه مبدل به يك جسد كوچك شده ام، نه اسم، نه شناسنامه، نه حتي يك برگ كاغذ كاهي براي پاك كردن عرق از پيشاني نه از پشيماني   شولاي من كجاست مادر؟   مگر نه اينكه نقطه آغاز پيدا كردن گم شدن است و گاهي گم كردن، پس چرا از پس اينهمه گم كردن خانه و اسم و گل و كوچه و آسمان و كتاب، هنوز ستاره اي را پيدا نكرده ام، هر چقدر كوچك، يا بومي كوچكتر كه با آبرنگ فقط بر آن نماد خانه اي را و اسمم را كه گم شده و گلها و كوچه هاي از كودكي گم شده را، كه با چهل سال فاصله و حتي پس از مرگ و سرماي زمهرير امسال و دست آخر، كبوتري را كه دنبال لانه اش مي گردد كه پشت برف گم شده، نقاشي كنم و كمتر از هزار سال روبرويش بنشينم و براي بار هزارم از خودم بپرسم: خودت را پيدا كردي يا سئوالي ديگر ، مثلا :   شولاي من كجاست مادر؟   مگر نه اينكه اگر تمام نشده باشد و باز بنويسد شايد...

مطلب کامل