جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

طرحِ کاشی

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 30, 2016

  ابر آسمان و خیابان را سایه می زند تا چهرۀ آشنایی را نبینی … و با خیالی آسوده تر قدم برداری *** ابر می درخشد در آسمانِ خیابان با آبیِ زردی یله بر خیابانِ پر بن بست *** ابر سراسرِ آسمانِ خیابان را فرا گرفته است و نمی بارد *** نقاش دوره گردی شاید هنوز از سرِ بی خویشی هاشور می زند به خاکیِ تاریخ با طرح کوچکی از یک کاشی...

مطلب کامل

فانوسی برای گرسنه ها

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 30, 2016

  به راستی که خالیِ گرسنگی ات را نمی شود جواب داد … … نانی را که از گلوی تو می دزدند خنجری به قلب می شود آیا یا هلال ماهی که شبهای ما را به ریشخند گرفته است ؟ *** از دیوار کعبه بالا می روم اما بجای اینکه دیوار را ببوسم به پای برهنه و کوچکم لیسه می کشم … سکوت می کنم مگر آوازم از زبانِ خورشیدی جاری شود که در هر صبحدم...

مطلب کامل

روزی که می آید

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 30, 2016

چه در عبور شک کنی چه از شک عبور کنی جیره ات از زندگی … دیدن پرواز پرنده ای گریخته از قفسی است به خاکی آسمان که ترا و تنکنایِ قفسِ ترا از یاد برده است *** همه چیزی باژگونه خواهد شد و روزی خواهد آمد که مردگان به تسلای زندگان کفن از دوش بردارند و هر زنده نماد مقبره ای است *** روزی که شرم افتخار می شود و دلبستگانِ روشنی قرصِ طلائی خورشید را برای قرص قهوه ایِ نان به حراج می گذارند مدیحه سرایان هم پیرامون سفره های خون آلود به هر چه که باید بیشتر شود « قناعت می کنند » … روزی که من پا و دست زخمی دست و پا شکسته ها را به سکوت و سازش دعوت می کنم روزی به دور از پاکی که آسمانی به سلام و ستاره و لبخند جواب نمی دهد و قفلی از جنس سکوت پنجره های به اشتباه گشوده را می بندد...

مطلب کامل

طبیعت بی جان -2

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 30, 2016

نقشِ کمرنگِ نتی بر کاغذ در انتظارِ دستی برای نواختن … نقشِ پرنده ای به پردۀ آسمان که از میانِ ستاره ها دانه بر می چیند نقشِ گلی بر دیوار به دور از بهار و شرمناکِ نازائیِ زمین نقشِ مردمی خسته که آرزویِ خفته و خراب و خاموشی را هنوز به دوش می کشند...

مطلب کامل

نومیدواری

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 30, 2016

پستانکی به لبت می گذارند میان گهواره وصیت نامه ای به دستت… میان گور در این فاصله کبوترِ کوچکِ قاصدی هم نیستی *** پستانکی به لبت می نهند که پرچینی شود بر فریادت تا خاموشی *** درخت بی برگ پائیزی هاشور می زند به به حاشیۀ سربی تو هم تا همیشه با مژه آسمان خاکی را جارو کن فرشتۀ چشم بسته و شمشیر و ترازویش را هم به خوش باوران بسپار *** درد را هنوز درمانی نیست امدادگر اما مسکن را همیشه به هنگام می دهد زمانه سخت شده زخم کینه اما آیا به بوسه ای دروغین ، التیام می یابد ؟ نومیدوار باش که دیگر بار با دسته گلهای تازه به دیدنت می آیند تا ترا به آسمان رویاهایت برند انگار گله ای به چَرا به بازار شام با علف های آبی و سرخ و خاکستری پستانکی هم دوباره ، به لبت می گذارند و خنجری بر گلوگاهت آذر...

مطلب کامل

شکست فتح

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 30, 2016

فتح با خنده نبود فتح با گریه بود و حقارت و بیگانه که… بر درگاه ایستاده بود *** به چراگاه برو ای اسب وحشی _ که در منی _ که تحرک از نسوجت می گریزد و علفهای گندیده می خواندت به خویش و بیگانه را ببین که فاتحانه نشسته بر سکوی بزرگ شهر *** با فرازتنی به فروتنی نشسته با خودخواهی به بیگانه پناهی بدل شده با رنگ گلی صورتت شرم را میزبان باش که گلهای باغچۀ خانه ات بر تو حرامند حتی در بوئیدن *** گلِ سرخی اگرچه دستت را بخلد خارش ، حتی بچین و به بیگانه بده (*) گریه ای کن و لبخندی به لب بیگانه بنه که پشتوانۀ سلامت تو سلامی وتسلیمی است و دیگر هیچ اردیبهشت 1350 (*) به دنبال اوج گیری تظاهرات دانشجویی ، علیرغم ممنوعیت ورود نیروی انتظامی به دانشگاه ، بار دیگر پس از سالها ، در اردیبهشت 1350 ، نیروهای پلیس وارد دانشگاه تهران شده و برای جلوگیری از تجمع های دانشجویی در نقاط مختلف آنجا مستقر گردیدند. در یکی از همان روزها دانشجویی را دیدم که گلی را به چند نفر از نیروهای انتظامی تقدیم می کند ، به گمانم از رویِ ضعف . فضای آن روزهای دانشگاه تهران و دیدن چنین صحنه ای ، انگیزۀ نوشتن این شعر شد . البته مدتی بعد به فکرم رسید که آن عمل شاید برای برقراری تفاهم میان پلیس و دانشجو بوده است...

مطلب کامل