جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

مرداد

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

  ای رهگذر ای جانت از رویای آب یخ زده لبریز این سو  اگر میل است به رفتن                                       بدان که راهی ست بس هموار نه اش باطلاقی هست نه اش کوهی مقابل                             و نه دریایی تا بیکران در زیر پایت جاده ای هموار و بر سرت       خورشید آتشبار *** ای رهگذر آنسو ترا چاهی ست  اندر پیش چاهی  اگر چه قلبش از سنگ است – سنگی سیاه و تیره – اما دل سنگش چو بشکافی آبی زلال و سرد می خواند به خویشت می گردد پذیرایت *** آنان که می گفتند :                           ” راه از چاه بهتر “  گفتند و رفتند اما      خبرشان بود آیا ؟                              از دوزخ مرداد امسال امسال نه هر سال هر سالی که می آید *** ای رهگذر               آگاه صحبت ز مرداد است و مردن                                  – مرگ از گرما – در ابتدای جاده می گویم که :                                         این سو راه                                          این سو چاه                                          این هم عمود آفتاب تفته و بدخواه                                          اندیشه کن کوتاه  مرداد...

مطلب کامل

عابر خسته

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

عابر خسته کنار برکه ی راکد  با شاخه ی سبزی به دست  تا درختی  که به سایه اش …. …. پاییز آمد ***  پاییز آمد  تا برای عابر خسته  پنجه ی دستام خشکیده ی چنار را  بدوزد بهم  تا شولایی مگر برای خواب زمستانیش ***  بانک رحیل و بیدار باش قافله سالار  عابر خسته را نوید تنهایی می داد  و ما اما از ستیغ کوه سخن می گفتیم و تیزی تیغ و دستهای بسته  و عابر خسته  با خنجری آخته برنیام  ***  بهار و پاییز و زمستان  –         بی تابستان پیرامونی که جهان را می سوزاند – به آمدن و رفتن  مشغول و پر هیاهو  در تابستانی که  عابر خسته دیگر نبود  ***  ای کاش عابر خسته  من بودم...

مطلب کامل

شهریور

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

از گرمی مرداد رفته بریدم اما هنوز شاد نیستم وقتی که گر گرفته دنیا ….. چگونه سایه ی سردی را اما می توانم آیا در پیرامونم جستجو کنم *** گم می شوم میان آسمان و زمین تا دوباره خدای گمشده را با خودم روبرو کنم *** با خودم قرار گذاشته ام بخندم امشب بی حضور بیگانه ای لا اقل بگذارید در تنهایی اشکهایم را رفو کنم *** ” می خواهم خواب اقاقیا ها را بمیرم ” * و کاسه ی خورشید آسمان شهریور را هماهنگ بانگ فاعلن فعلاتن زیر و رو کنم *** دیشب خورشید پشت کوه آه می کشید بگذار دیشب بی خورشید را از ذهن خسته جارو کنم *** پر از تنهایی هستم پرتاب می شوم به کهکشانی دیگر و گم می شوم مگر تو را ، نه دیگرانی را با خود همسو کنم *** تو آفتابی کاش آفتاب روبرو نبود …. هرگز نمی شناسمت از آفتاب می گذرم تا با خون سرخش وضو کنم *** شیطان شش جهت را بسته پس چگونه ترا                   آرزو کنم...

مطلب کامل

باد بزن

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

پنجره باد بزنی ست خدا به دستت داده مرتب که باز و بسته شود از هرم روز رها می شوی *** پشت پنجره بالهای پروانه بادبزنی...

مطلب کامل

تابستان که می آید

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

  تابستان که می آید فقط به فکر زمستانت باش زمستان هم به فکر تابستان بیاد بیاور مورچه های آدم نما یا آدمهای کوچک مورچه قامت را *** از پنجره جدا شو  و به بالا رها تا به آسمان برسی ببین که من تو هم حتی – برگ های زرد ریخته بر حواشی خیابانها را نمی گویم – من و توهم حتی از پر پروانه کوچکتریم *** به همین سادگی که باور نمی توانی اتفاق می افتد …. اتفاق می افتد حتی اگر نخواهی و به ناگهان زیر پایت خالی می شود تا بر زمین خدا بیفتی البته اگر سزاوارش باشی *** حرف و حدیث مورچه های آدم نما و تابستان و اتفاق نیفتاده را – که حتما” اتفاق می افتد– بعدا” مرور کن و حالا دستت را به دستم بده برای دوست داشتن و بیاد بیاور چند بار دلم را به دستت دادم برای شکستن *** تابستان دارد تمام می شود به فکر زمستانت باش زمستان هم به فکر تابستان …. پیش از آنکه ثانیه های عمر سهمیه بندی...

مطلب کامل

نقطه، فاصله، سر سطر

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

ستاره خاموش است تلفن زنگ می زند شب ادامه دارد صبح نمی آید پاییز تازه آمده  برای ماندن در تردید است … نقطه فاصله … سر سطر *** واژه ی ” است “ پشت ” بود “ پنهان شده دروازه ی دریا ها را هم – تا شنا نکنم – با هفت قفل آهنی بسته اند … کاغذی فقط روبرو یم گذاشته اند تا به خودکار آبی آنرا سیاه کنم تا … نقطه فاصله سر سطر *** ببین چقدر مهربانی که یخ بسته ام ببین چقدر قهقهه سر داده ام و تا فقط برای اینکه خط بزنم گریستن را می خندم *** از آفتاب نارنجی فاصله می گیرم و به سربی آسمان می خندم و حضور مربعی آبی و حبوط مثلثی قهوه ای و واو عطف برای نقطه ای سیاه و  باز … نقطه فاصله سر سطر *** هزار بار و با هزار زبان از عشق سخن راندم تو ،اما همیشه در هزارتویی هذلولی چرخیدی که زمان بگذرد تا من به ساعتی آبی میان عقربه های مشکوک ایستاده باشم تا … نقطه فاصله سر سطر *** حالا که به بودنم عادت نکرده اید خودکار آبی را بر می دارم و از سر دلتنگی با رنگ زرد شروع می کنم و در کمال آرامش به پایان می برم برای روزهای نبودن که هنوز خورشید هست با شعاعهای موازیش که از یکدیگر دور تر می شوند و من که از سلاله  بارانم و از سلاله خورشید و نه توان تابش خورشید را دارم نه طاقت دیدن گریستن باران … می اندیشم برای روز های نبودن .. وقتی نباشم در دوست داشتن  فاصله را رعایت کنید در سکوت فاصله را رعایت کنید در نوشتن فاصله را رعایت کنید و بیاد بیاورید وقتی که ساعت سرخ درون سینه ی من به چنگک درد آویزان بود میان قهقهه مدام می گفتم … نقطه فاصله سر سطر *** دو خط موازی را نه …….. هزارخط موازی را به دفتر مشقی قدیمی – که گوشه ی انبار خاک می خورد – به رنگ آبی خاکستری یا قرمز حتی تا بر آن مشق عشق را تمرین کنم تا سراسر نفرت شود به روزها و شبانی و دیگر باز … نقطه فاصله سر سطر ...

مطلب کامل