جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

نوعی کوچ …نوعی بدرود با گذشته…

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

بايد تمام جامه دانهايم را بر بندم تا انتهاي راه روز نخواهد بود تا انتهاي راه صف منظم درختان نيست و قاطري كه بارهاي مرا حمل مي كند – حتي شهوتهايم را- شايد تا نيمه راه ؛ بماند پس بايد سبكترين جامه دانهايم را بردارم *** اينجا نمی شود ساكن بود يا من نمي توانم بر يك مدار واحد ؛ گردش كنم مانند بچه اي كه چرخ فلك را به بازي نشسته است اينجا حصار كامل نيست بايد حصار كامل باشد يا آزادي كامل وقتي خط رقيقي از آزادي در متن تيره حصار جريان يابد ميل شكفتگي و رهايي را در من زنده مي كند و آتش نياز مرا پر زبانه تر اينجا دريچه ايست كه حقارت زندان را تشديد مي كند وقتي كه بر زمينه آبي گروه گنجشكان تصوير مي شوند با بالهاي پر عطش خود _ كه آبي ملايم را مي نوشند_ من جيك جيك بي خيالي آنها را نمي توانم بشنوم اينجا سكوت مطلق نيست بايد سكوت مطلق باشد يا ازدحام و همهمه اينجا صداي جويدن موشي مي آيد كه پاره كاغذان شعر آلودم را به تكه هاي ريز بدل مي كند *** بايد تمام جامه دانهايم را بر دارم تا انتهاي راه روز نخواهد بود يك شعله حقير تمام سياهي شب را كافيست پس شمع كوچكي هم بايد بردارم اما چقدر سخت نفس نفس خواهد زد شعله وقتي كه باد بيايد بايد براي آن هم فكري كرد من بايد به انتها بروم با پاهايم رفتن به از نشستن و ديدن كه استواري پاهايم دارند گريه مي كنند *** بايد تمام جامه دانهايم را بر دارم تا انتهاي راه صف منظم درختان نيست يكروز در ميان بيابان خواهم بود با ديو هاي خشم اگين با مارهاي زهر آلودي كه حرمت ديارشان با پاي من لگد شده يكروز من به جنگل بكري خواهم رسيد با شيرهاي شرزه اي كه كينه مرا به دل دارند بايد تمام جامه دانهايم را از ماسك هاي وحشت باري مملو كنم تنها همين براي من كافيست دستم تهي است من به گلوله هاي سربي بي ايمانم با ماسك هاي پر هيبت آنها را خواهم ترساند و تا عمق سرزمين بكر و ناشناخته شان خواهم رفت *** بايد سبكترين جامه دانهايم را بردارم آن قاطري كه بارهاي مرا حمل مي كند _حتي شهوتهايم را_ خود را براي راه درازي تدارك نديده است او احتياج به خوردن و خوابيدن دارد او احتياج به حرف زدن دارد من از گفتگوي با او درمانده ام شايد...

مطلب کامل

به آرامي حضور كرم ابريشم

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

          آه ه ه ه ه نبايد سكوت اينهمه  طولاني مي شد يا به قدري كه شكوفه درخت سيب براي به ميوه رسيدن به خستگي بنشيند يا كوچك آنقدر كه زير پا گم تا دوباره براي هميشنه بدنبالش بگردي آ ه ه ه ه ه  *** آه ه ه ه ه هزار آه براي شكوفه هاي صورتي سيب كه رنگ قهوه اي خاك را به خود گرفته اند هزار آه تا شكوفه هاي صورتي به شاخه درختي اما خسته به خستگي افتاده ام امشب آه ه ه ه ه بیا بيابان را براي هم و براي هميشه قسمت كنيم خاري براي پاي من خاري به دست تو دستت چقدر كوچك و دلم چقدر بزرگ ميان اين بيابان غريب افتاده آه ه ه ه ه  مگذار سر بخورم  بر این  سرسرا چه سرسرای بزرگ کچکی ست آه ه ه ه ه الفباي عشق را چرا چنين به تعجيل خراب مي كني از اين ستاره به آسودگي فرار كن اما ستاره مقصدت را قبلاً روي شيشه پنجره نقاشي كن  *** آه ه ه ه سكوت نبايد اينهمه طولاني باشد يا شكوفه درخت سيب براي به ميوه رسيدن به خستگي نشسته باشد يا بقدري كوچك كه زير پا گم تا دوباره بدنبالش بگردي آه ه ه ه ه *** تمام آسمان به چرخش افتاده تمام احساسم با رقصي غريب در پرواز است شايد تمام دنياست كه مي چرخد روبروي مني كه پايم بسته ست مثل اينكه تمام نمي شود اين رويا يا بايد به قهقهه اي طولاني سكوت را بشكنم تا تمام سنگريزه ها باورم كنند آسمان و زمين و حتي كرم كوچك ابريشم *** آه ه ه ه تمام شبم مي چرخد و باز مثل اينكه تمام نمي شود اين رويا براي  اينكه رها شوم زير پايم را خالي كن تا بر كهكشان ديگري...

مطلب کامل

“5 تابلو معرق”

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

تابلو اول:صورتی نزدیک تر بیا مثل زمانی که لنز دوربین را تنظیم می کنیم                                                             برای عکس گرفتن مهنم دارم عدسی چشمانم را تنظیم می کنم برای گرفتن یک عکس نزدیک تر کمی زیاد شد کمی به عقب * * * خاطرات این دو روزه                         هزار ساله اند انگار خاطره پشت خاطره می آید تا حضورت را همیشگی کند * * * چقدر زیباست تمام خاطره ها رنگ صورتی به خود گرفته اند * * * تابلو دوم: نیلوفری سئوال می کنم از خود باغبان این گلخانه ام مگر که سر تا سرش را جوانه گل نیلوفر و اطلسی نشاء کرده اند و من راه افتاده ام با شیشه ای گلاب بدست پای هر جوانه قطره ای آبگینه که خالی می شود از آب گونه ام کمک می گیرم تا فردا که دو  روز از دیروز جلو افتاده به تماشای گلهای تازه بنشینم با کلامی خفته زیر لبانم که زمزمه کردنی است گفتنی اما نیست * * * تابلو سوم:سبز راهی که می شوی دلت می گیرد مثل زمانی که گمشده ای داری و نمی دانی چیست حس می کنی که فضا را موسیقی غریبی پر کرده و بندی از شعری در پس پشت خاکستریت  تکرار می شود (* ) …… چیزی به ذهنت خطور  می کند کنار جاده زیر نور نگه میداری خودکار سبز را از جیبت در می آوری کاغذ سفید هم که همیشه کناردستت هست کاغذی بر می داری اما افسوس ….. آنچه را که می خواستی بنویسی از ذهنت پریده است تو هم به چمن خیس کنار جاده خیره می شوی و با خودکار سبز روی کاغذ سفید خطوطی عمودی و مایل اما کوتاه که مثلا طرح سبزی چمنی است لگد شده و بعد به راهت ادامه می دهی همین … * * * تابلو چهارم: زرد تنها که می شوم شعری از گذشته بیادم می آید بنام گل زنبق هر چقدر فکر می کنم به خاطر نمی آورم که گل زنبق چند برگ دارد اما بیاد می آورم شبدر را که گل نیست سه برگ دارد راستی … عشق هم که گل نیست نمی دانم که چند برگ دارد تو می دانی؟ …. * * * تابلو پنجم: کبود برنگ کبوتر چاهی نیمه شب است مطمئنی که دیگر پشت در کسی نیست یا نباید باشد در را می بندی قفل در را هم می اندازی اما صدای کوبه ی در ترا بسوی پنجره می کشاند راستی نمی دانی چرا؟ … آه ه ه ه ه ه آن کبوتر...

مطلب کامل

چند زخمه ی خورشیدی به تار امشب

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

 جوانمردی و گذشت را از دیروز یاد بگیر که گذشته است و هرگز دیگر باره باز نمی گردد *** روبه جانب مغرب داشتم امروز و او برای دیدنم سر بر نگردانید رو به سوی خورشید دارد همیشه گل آفتاب گردان *** کسی را می شناسم  که غروب را هر دقیقه می دید من اما هزار سال می شود که آنرا ندیده ام *** هزار ساله ام مگر؟ که به سادگی از هزار سال حرف می زنم *** آفتاب چه زیبا می رقصید امروز عصر بر آسمان آبی به گوشه بال کبوتری که دیگر نیست *** بدون حضورت شب طی نمی شود آفتابی مگر که همراه آفتاب غروب می کنی...

مطلب کامل

حرکتی میان دو نقطه

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

برای هستی  مجمری از طلا  بر رف و ستاره های منگوله دوزی شده آویزان از سقف حجمی خالی لبریز از تواتر هجوم بهار و پائیز *** کودکی که کودک نبود مشق شبی را که مشق شب نبود و درس هندسه را که درس هندسه نبود به نوشتن آغاز کرد: بر دفتری بیابانی با قلمی نامرئی دو نقطه رسم کرد *** هنوز از شروع شب زمان درازی نگذشته دقیق باش و ببین میان آن دو نقطه چیزی با سرخوردگی سر می خورد نقطه پایان در تدارک تکرار است تا بشود نقطه آغازی برای سرخوردنی دیگر برای چیزی تا رسیدن به نقطه پایانی دیگر این بار اما سر می خورد نه با سرخوردگی انگار پله ای رو به بالا فرا رویش قرار داده اند نقطه پایان باز آغاز حرکت دیگر ست بسوی نقطه ای دیگر و باز …. *** کنار هجوم مداوم بهار و پائیز کاشی خانه به شکل آسمانی و پر از ستاره و به زاویه ای از دسترس بدور سینی مسی گداخته به گوشه ای افتاده به رنگ...

مطلب کامل

سلام

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

 سلام، افزودن تاری ست به ریسمان زندگی به ریسمان دوست داشتن به ریسمان عشق تا ضخیم شود ه- چون زخمه هائی به سازی که اگر زیاد شوند و سنگین، آهنگ را غنای بیشتری می بخشند- ضخیم تر و مقاوم تر تا ریسمان طنابی قطور شود که کوه را توان جابجا کردن باشد فرو بردن کوه غرور و خودخواهی به دریاچه آبی و آرام فروتنی ***  هر سلام یک قدم گریز از دشمنی  است حقیر کردن کینه در زمانه ای که حقیر کردن دیگران افتخاری بزرگ به حساب می آید ***  سلام سرودن شعری است گاه عبور از سایه سار پیاده رو یا گاه دیدن کسی که نمی شناسی اما در صف اتوبوس ایستاده و از چشمانش اشعه مثبت ساطع می شود و تو بی اختیار سلامی می گوئی به قدری نا بخود آگاه که منتظر نمی مانی جواب سلامت را بشنوی ***   سلام پر از خداحافظی، اما موجی است که به ساحل بر می خورد چیزی با خود می برد چیزی دیگر به ساحل می آورد پ.ن: دو سطر آخر بخشی از شعر مارگوت بیکل می باشد...

مطلب کامل