نوعی کوچ …نوعی بدرود با گذشته…
بايد تمام جامه دانهايم را بر بندم تا انتهاي راه روز نخواهد بود تا انتهاي راه صف منظم درختان نيست و قاطري كه بارهاي مرا حمل مي كند – حتي شهوتهايم را- شايد تا نيمه راه ؛ بماند پس بايد سبكترين جامه دانهايم را بردارم *** اينجا نمی شود ساكن بود يا من نمي توانم بر يك مدار واحد ؛ گردش كنم مانند بچه اي كه چرخ فلك را به بازي نشسته است اينجا حصار كامل نيست بايد حصار كامل باشد يا آزادي كامل وقتي خط رقيقي از آزادي در متن تيره حصار جريان يابد ميل شكفتگي و رهايي را در من زنده مي كند و آتش نياز مرا پر زبانه تر اينجا دريچه ايست كه حقارت زندان را تشديد مي كند وقتي كه بر زمينه آبي گروه گنجشكان تصوير مي شوند با بالهاي پر عطش خود _ كه آبي ملايم را مي نوشند_ من جيك جيك بي خيالي آنها را نمي توانم بشنوم اينجا سكوت مطلق نيست بايد سكوت مطلق باشد يا ازدحام و همهمه اينجا صداي جويدن موشي مي آيد كه پاره كاغذان شعر آلودم را به تكه هاي ريز بدل مي كند *** بايد تمام جامه دانهايم را بر دارم تا انتهاي راه روز نخواهد بود يك شعله حقير تمام سياهي شب را كافيست پس شمع كوچكي هم بايد بردارم اما چقدر سخت نفس نفس خواهد زد شعله وقتي كه باد بيايد بايد براي آن هم فكري كرد من بايد به انتها بروم با پاهايم رفتن به از نشستن و ديدن كه استواري پاهايم دارند گريه مي كنند *** بايد تمام جامه دانهايم را بر دارم تا انتهاي راه صف منظم درختان نيست يكروز در ميان بيابان خواهم بود با ديو هاي خشم اگين با مارهاي زهر آلودي كه حرمت ديارشان با پاي من لگد شده يكروز من به جنگل بكري خواهم رسيد با شيرهاي شرزه اي كه كينه مرا به دل دارند بايد تمام جامه دانهايم را از ماسك هاي وحشت باري مملو كنم تنها همين براي من كافيست دستم تهي است من به گلوله هاي سربي بي ايمانم با ماسك هاي پر هيبت آنها را خواهم ترساند و تا عمق سرزمين بكر و ناشناخته شان خواهم رفت *** بايد سبكترين جامه دانهايم را بردارم آن قاطري كه بارهاي مرا حمل مي كند _حتي شهوتهايم را_ خود را براي راه درازي تدارك نديده است او احتياج به خوردن و خوابيدن دارد او احتياج به حرف زدن دارد من از گفتگوي با او درمانده ام شايد...
مطلب کامل