براي مانلي
جوباره آبي رنگي کوه قهوه اي را شکاف داده يعني دوستت دارم *** شعاع گرم خورشيد تاج سرد برف قله را به آغوش گرفته يعني دوستت دارم *** باراني از ستاره در آسمان احساسم جاري کن يعني که دوستم داري دي ماه...
مطلب کاملجوباره آبي رنگي کوه قهوه اي را شکاف داده يعني دوستت دارم *** شعاع گرم خورشيد تاج سرد برف قله را به آغوش گرفته يعني دوستت دارم *** باراني از ستاره در آسمان احساسم جاري کن يعني که دوستم داري دي ماه...
مطلب کاملتو چند خاطره اي ؟ من چند اتفاق ؟ … تو چقدر اتفاقی ؟ من چند خاطره ؟ ☻☻☻☻☻ فواره عشق را در رسيدن به ارتفاع و سرنگون شدن تجربه مي كند جويباره در امتداد افق خزيدن را تا فنا شدن و رسيدن به عشق جويباره اي يا فواره … فرقي نمي كند دنبال عشق باش ☻☻☻☻☻ اي كاش آب بودم ( * ) فواره اي جويباري يا به گونه ي اشكي كنار چشمي … به روزگاري كه هميشه خدا بر زبانمان جاريست هر چه هست و نيست به گفتار اوست خدا قوت خدايا به اميد تو به خدا قسم خدا شاهد است خداحافظ خدانگهدار در پناه خدا اما به پندار در ميانه نيست ☻☻☻☻☻☻☻☻ خدا براي كمك يا برآوردن آرزو يا نجات از نجا…ت نيست ترازوي عدل هم به دستش نيست بزرگتر از آن است كه با آرزوهاي حقير بخوانيش و صدايش زني تا چوب طلائي جادوئي را به دستت دهد يا چراغ جادو را برای بر آوردن نیازهای حقیرت ….. من كجاي خاطره ام؟ تو چند اتفاقي؟ ☻☻☻☻☻☻☻☻ نه عشق اتفاق نه خدا اتفاق ….. اتفاق خاطره مي شود مثل آمدن مانلي مثل تولد نازنين مثل اينكه احساس مي كنم …. ( * ) مطلع شعری بسیار زیبا از...
مطلب کاملدستمال را بر داشتم لکه های روی کاشی ها را زدودم این عکس آدم نیست دستمالی ست منتظر برای پاک کردن کاشی ها *** کاشی لکه را به دل نمی گیرد به سادگی لکه پاک می شود کاش کاشی باشیم...
مطلب کاملشب تار می شد گرد تن من وتو ما جاودانه ایم این را باوبگوی که بردارد از لجاجت دست شب عنکبوت زشتی است بر ریشه ی حیات سپید ما بفشاردست چنگ تنگ گویا خبر ندارد ما آتشم ، آتش این را به او بگوی و بترسانش *** امید در درون تو دستی ست برخیز و آتشی بفروزان با دستهات با شعله های دستت دهگانه شب نیست می شود شب لاجرم به روز می انجامد *** از دوردست قافله می آید از فراز قله می آید چون قله سر بلند فوجی عظیم می رسد از اوج کوهسار چون آبهای غلطان بشکوه و با خروش … از انتهای روز می آید … هر پا، نه پا ، ستون ستبری خواهد شد هر دست بی شکست تر با اینهمه شب است که بانک رسای قافله را می مکد چو خون ۰۰۰ شب ، سایه ی تو نیست بپاید شب مرد راه نیست که با ما تا انتهای جاده بیاید شب منتهای یاوگی است و هر ذره که در اوست شیطان کوچکی را ماننده بهمن...
مطلب کاملآوازی از دهانه رها شد با آهنین پرنده گرمی کوچک … … آن هرسه را اندیشه آن دقیقه چه در سر بود ؟ …. آن کس که برپراند پرنده را وآن پرعطش پرنده که پرزد تا از رود سرخ جاری رفع عطش کند و آن میزبان که روی چوبه کمی لرزید بهمن...
مطلب کاملکبریت های سیاه و سوخته کبریت های زنده ی قرمز *** پروانه های مرده ی پشت پنجره پروانه های هنوز در پرواز باز پشت پنجره *** کفش های خاموش کاشی هائی که هر دقیقه میزبان نقشی کفشی دیگر *** طنین مرگ است این یا طپش زندگی...
مطلب کامل