جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

چند زخمه ی خورشیدی به تار امشب

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 28, 2016

    جوانمردی و گذشت را از دیروز یاد بگیر که گذشته است و هرگز دیگر باره باز نمی گردد *** روبه جانب مغرب داشتم امروز و او برای دیدنم سر بر نگردانید رو به سوی خورشید دارد همیشه گل آفتاب گردان *** کسی را می شناسم که غروب را هر دقیقه می دید من اما هزار سال می شود که آنرا ندیده ام *** هزار ساله ام مگر؟ که به سادگی از هزار سال حرف می زنم *** آفتاب چه زیبا می رقصید امروز عصر بر آسمان آبی به گوشه بال کبوتری که دیگر نیست *** بدون حضورت شب طی نمی شود آفتابی مگر که همراه آفتاب غروب می کنی ؟   مرداد  ...

مطلب کامل

پیوندتان مبارک

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 28, 2016

برای بهناز و بهرنگ چیزی که دریا را زیبا می کند اندیشیدن به حبابی کوچک است در اعماق آب ها زیر سقفی از صدف در انتظار رها شدن و پیوستن به آسمان            *** چیزی که آسمان را زیبا می کند ابر نه لکّه ی کوچکی ست که خیال ابر شدن دارد تا باران برای شستن گناه زمینیان            *** چیزی که کویر را زیبا می کند احساس دانستن این که چاهی در دلش پنهان کرده که عطشت را افزایش می دهد (*)             ***  چیزی که جنگل را زیبا می کند خیالگونه دیدن جوانه ایست در عمق جنگل در آغاز تلاشی تا درخت تناوری شدن             *** چیزی که روز را و سرانجام این شب طولانی را زیباتر می کند ثانیه ای ست در آن که به خدا بیندیشی که خالق عشق است و عاشق عشق است و هم از جنس عشق     «  ساعت ۵۵ . ۱۲ شب ـ...

مطلب کامل

دو طرح کنار پنجره

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 28, 2016

  < یک > پروانه با بالهای خیسش کنار شاخه های خیس از باران می پرید سلامش کردم جوابم را نداد            -به یادم بیاور کلامی دیگر بگویم – *** پنجره را آذین بستم و گشودم آنرا آمدن زلزله ای دوباره آنرا بست و شیشه ی خاطره را شکست کلام از قفس ذهنم پرید            -به یادم بیاور کلامی دیگر بگویم – *** شتاب گرفتم تا از سیاهی و ظلمت زمین رها شوم تا آسمانی شوم اما از زمین که مادر من است چگونه می توانستم جدا شدن پس لا اقل شانه ات را تکیه گاهی کن برای پیشانیم انگار باز سر گریستن دارم گریه ام که تمام شد            -به یادم بیاور کلامی دیگر بگویم – *** < دو >  کنار پنجره ایستاده ام با ستاره های خاموش خیال حرف زدن دارم نه زهره نه ناهید نه هفت برادران فقط با ستاره های خاموش می توانم درد دل کنم            – اما نمی دانم از کجا شروع کنم ؟ – *** همین دیگر فراموش می شوند و فراموش می شوم در پس عبور سالیان خاکستری همین دیگر پیش از اینکه فراموش شوی کنار پنجره می ایستی تا اینبار بجای ستاره های خاموش پرنده های خاموش از مقابلت عبور کنند تا با آنها به گفتگو بنشینی            – اما نمی دانم از کجا شروع کنم ؟ – ***  دیگر از ستاره های خاموش و پرنه های خاموش اثری باقی نمانده است کنار پنجره را رها کن دیگر اینهمه ستاره و پرنده را  می خواهی چکار این همه خاطره ها را هم به کارهای عقب مانده ات برس و حجم عظیم دست نوشته های پراکنده ات را مرتب کن می دانم می خواهی بگویی            – اما نمی دانم از کجا شروع کنم ؟...

مطلب کامل

بندگی عشق

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 27, 2016

“به بهانه ششصد سال حضور حافظ،”   آنچنان گفتی که زمان مغلوب صدایت شد و زیبائی با کلام تو رخ نمود *** نمایان شدی چون اشعه خورشید از پس شاخه های سر بهم آورده جنگل جنگل زیباست شاخه های جنگل زیبایند اما جلوه خورشید بردل بیشتر می نشیند *** ترا هرگز در نیافته بودم آنگونه که باید علیرغم آن که همواره چون آفتاب درخشیده بودی و با من مگر امشب که کتابت را به دیگر گونه ای گشودم تفالی غریب زدم و اخگر خورشید بر دلم افتاد بر برگ برگ جنگل شش صدساله دشمن شدم وقتی اشعه های ترا حجاب شدند ولی حالا بر برگ برگ این جنگل عاشق هستم چرا که محمل شعاع تو گشتند چرا که عشق را سفارش می کردی *** مستانه می آیم بر آستانه و محراب عشق و با ترنم غزلی از تو گو هر غزل که باشد و عشق را به عبادت می افتم در مذهب تو *** با معجز کلامت من را ما را از نیرنگ و رنگ و ریب و فریب این روزگار مصون بدار  ...

مطلب کامل

حلول ماه

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 27, 2016

  ماه تازه حلول کرده بر هلال ماه نو شده می نشینم به هلالی ماه تکیه می زنم تا حضور ستاره ها را ببینم تا عبور شهاب ها را نظاره کنم تا خوابیدن سیاهچال ها را مرور کنم *** در دور ترین فاصله  خدا را می بینم که حلول ماه نو را به جشن نشسته برایش دست تکان می دهم برایم دست تکان می دهد *** دلم برای زمین تنگ می شود به زمین بر می گردم دلم از عشق لبریز است از نفرت تهی کنار پنجره می روم پیچکی پیدا می شود چنگ بر آن می زنم و به بالا می روم به ماه می رسم که تازه حلول کرده و تابناک دوباره بر گودی صمیمی اش لختی می نشینم برمیخیزم ستاره ها را ورق می زنم برای پیدا کردن ” ستاره ی دوست داشتن “ *** شب سر تمام شدن دارد ستاره ها همه رو به خاموشی گذاشته اند شهاب ها هم سیاهچال ها هم … خودم را دارم گم می کنم نمی دانم ستاره ام شهاب یا سیاهچال فریاد می زنم ” من کیستم ؟ “ کسی جوابم را نمی دهد شامگاه دوم مهر...

مطلب کامل

اولین بارش باران پاییزی

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 27, 2016

    طوفان به ناگهان شد به دنبالش رگبار باران … باران هنوز می بارد باران که می بارد احساس می کنم که اشک خداست که بر زمین آدمها جاری می شود *** اشک خدا را که می بینم همیشه در تردید میان دو اندیشه ام آیا خدا دلش گرفته و بخاطر به بیراهه رفتن آدمها گریه می کند؟ یا اینکه اشک شوق است جاری شده بر چشمهای نادیدنی خدا از دیدن کسانی که در این دنیای سراسر نفرت دغدغه عشق را دارند و خدا؟ *** « اولین باران پاییزی هم به خاطره پیوست » اینرا  به زمزمه می گفتم وقتی که داشتم شیشه ی پنجره را از لکه های باران پاک می کردم برای دیدن دوردستها برای ادامه ی راه …. دوردست اما احساس می کنم که همین نزدیکی هاست و باقی راه را با هیئتی دیگر گونه باید ادامه دهم *** باران تمام شده و حالا تنها سمفونی نسیم است که با انگشتهای نازنین خدا نواخته می شود *** طوفان تمام شده باران هم به آخر رسیده طوفانی که در دل دارم اما تازه شروع شده ۱۹/۷/۱۳۸۵...

مطلب کامل