حاشا، نگویی به دشمن
– سروده ای بسیار قدیمی – امشب ،… ناخورده می مستِ مستم اینم که هستم خواهی حیاتم ده ، خواهی فناکن خواهی گرت شور و شوقی ست در دل برخیز و در این میانه مستانه رقصی بپا کن ای مونس ، ای خوب ، ای خوب تر ، ای گرامی من ، بی تو خاکسترم ، بی تو سردم من ، بی تو آکنده از رنج و دردم با من بمان ، بی تو بودن گناه است شب ، بی تو سرد و سیاه است *** امشب در اینجا که کس نیست گر هست فریاد رس نیست تنها تو هستی ، تو هستی که دانم از بادۀ خواب مستی ای دوست ، در لحظۀ بی خودی از تو لبریز هستم مگریز ، مستم تو تکیه گاه منی بی تو می افتم از پا فردا *** شب ماندنی نیست ، شب در گریز است فردا چو برخیزم از خواب – کو خواب ، کی خوابم آید به چشمان – تو رفته باشی اگر روز، – بس دیر پایست ، بس دردخیز است می ترسم از روز دیگر که فریادرس نیست کس همنفس نیست *** ای همنشین ، ای مصاحب این دم عزیز است نیکوش می دار حرفی ست با تو مرا ، گوش می دار بعد از تو نه من نه شادی دور از تو نه من ، نه بانک خوش و شادمانه دور از تو مرگ غزل هاست در من من شاخۀ بی برم ، بی جوانه ای همنشین ای مصاحب حرفی ست با تو مرا ، گوش می دار دشمن کمین کرده در پشت دیوار حاشا، نگویی به دشمن حاشا نفهمد به نیرنگ که سایۀ دوستی بر سرِ ماست که بخت خوش یاورِ ماست دشمن کسی نیست که می هراسد دشمن کسی هست که می شناسد ما را و پیوند ما را *** شب دیرپا نیست شب محرم راز ما نیست شب می رود ، صبح را می کند آگه از این حکایت فردای سنگین وقیح است با روشنای وقیحش در پیش بدخواه می گوید از آنچه رفته ست بین تو و من دشمن یکی نیست ، خلقی ست بدخواه سیل خروشان و سختی ست در راه ویرانگر آشیانِ من و تو بدخواهِ جانِ من و تو تو می روی بی تو شب می شود سرد شب بی تو سخت و سیاه است برگرد برگرد برگرد برگرد ، چشمم به راه است *** امشب عجب مستم ، این مستی از چیست ؟ من مبتلای تو ام این...
مطلب کامل