چند قطره در دریا
چقدر آسمانِ ابری آبی است و برگ درختانِ سوخته ، سبز و دوست داشتن غریب … *** مانندِ صاعقه می گذرد روز فاصله ها بسیار زیستن کوتاه و عقربه ها سریع تر از مردم چشمی چرخند در پیرامونِ نقطه ای که دیده نمی شود *** داستان غریبی است گرگها گوسفندها را بر می درند و می خورند گوسفندان اما فقط بع بع می کنند پرنده ای هم که دانه از میان پرچین بر می دارد چشم انتظار بازی و باز در کمینِ پرنده که به بر گرفتنِ دانۀ کوچکی به منقارش دل خوش است *** هماهنگِ بع بعِ گوسفندان نام گلی را بر زبان بیاوریم که در میان گلدان نیست نام سپیده ای را که در شبِ خیابان نیست و بر دریچه ای چشم بدوزیم که بر راهِ شیری کهکشان نیست *** نه با سایه که به همسایه : چنگ به بالشِ کوچکت بزن که سرطانِ درد در سراسرِ آبی تا خاکستری گسترش می یابد 28 / 12...
مطلب کامل