خیال و خواب و خاطره
در این سیاه بازار وقتی خدا هم گم می شود تو دنبال کدام کلام نگفته ات می گردی… … پس بیا تمام حرفهای نگفته را به خاک بسپاریم مثل سی دختر کوچک که زیبایی چهره هاشان را به گور خاطرۀ سردشان سپرده اند 21 – 9...
مطلب کاملدر این سیاه بازار وقتی خدا هم گم می شود تو دنبال کدام کلام نگفته ات می گردی… … پس بیا تمام حرفهای نگفته را به خاک بسپاریم مثل سی دختر کوچک که زیبایی چهره هاشان را به گور خاطرۀ سردشان سپرده اند 21 – 9...
مطلب کاملآری.. همیشه چنین بوده است … شبحی را به دوش می کشیم… که نه همیشه دوست داشتنی تر و نه بهتر از این که به یادماندنی تر است *** یادش همیشه بیاد ماندنی است که شبیه همین را گفته بود : کلید بزرگ سفید بر قفلِ درِسیاه می چرخد … انگار کن که ملال و رنگینیِ سیاهِ امشب آخر ترین ترانه یا آخرین دم است *** همیشه کلمات زیر دستانم سر می خورند تا بگویم نفرت از بزرگراههای ساخته های شان بهتر است و دوست داشتن شاید گاهی سخنی بی هوده است *** چه آسان می شود عشق را زیر پا لگد کنی و به خاکروبه بیندازی و آهی از سر تنفس یا خودخواهی از درون سینه سر بدهی *** خواب ادامه بیداری است بیداری ادامۀ خواب …. اگر نمی خواهی گوسفندی باشی ماهی کوچکی شو بر این آبگیر که به دریا هنوز راهی دارد …. و یا اگر نمی خواهی باز در شبی که ماه یه زیبائی بر آسمان شب به آهستگی قدم برمی دارد تو هم بر چهار راه های آسمانت سر گردان باش ….. دی ماه 91...
مطلب کامللحظه ای کوچک چونان قرنی گذشت قرنی دیگر نیز … مانندِ لحظه ای کوتاه در گذر است *** سنگینی دردهایت را به دوشم بگذار من اما نمی خواهم بال پروانه ای کوچک حتی به دوشت سنگینی کند *** در خیابان گم می شویم مانند دانۀ گندمی که آرد شد زیرِ سنگِ آسیاب *** چه افقی باشد چه عمودی فرقی نمی کند …. همه چیز خط می خورند عشق ها و خاطره ها *** آنچه که نومیدم می کند حضور شب نه شبی است که در درونمان نشسته است *** کلام آخر این که پلنگان عاشق پرنده ها هستند برای سیر شدن ...
مطلب کاملروباهِ پیری در جنگل رویِ سیاهش را پشتِ دستِ سپیدش… پنهان کرده *** در بزرگی کوچک می شویم مثل تنهاییِ شعاع خورشیدی یا تیزیِ جوانۀ دانۀ گندمی غلطان به خاموشواریِ زندگی *** سوزش سرمایی از درون همراه خشکیِ دردی پوسیده در پیرامون …. هماوازِ لالائی مکعبِ کارتون خوابها در رنجی همیشگی *** هلالِ ماه خنجری برای کشتن است ؟ یا زبانۀ بالایِ دانۀ گندمی که عقدِ زندگی می بندد *** همه چیز باژگونه شده چین پیشانی که بیشتر می شود رنجاندن عطوفت است جانی هم الهۀ مهر *** پرنده ای چند نُت نا پیوسته خواند تنها برای اینکه سیاهیِ شب را رنگین کند...
مطلب کاملدر عبورِ رنج در تقلائی دوباره خاطرۀ دردِ هرشب را … با شعلۀ چراغِ نیمه خاموشی در پشتِ پنجره ای دیگر می آویزیم *** نه آفتاب در وقاحت خود شک کرد نه کرمِ شب تاب از قعر خاک برآمد نه خنجری به زخم هزار ساله مان پوزخندی زد نه شکوفۀ گل سرخی از زیبایی نا بهنگامش در هم پیچید …. تسمه ها به گرده مان تنگ تر شدند و زمان هم به کاهلی تمام *** میان دو نقطه فرو شدیم مثل مستطیلِ گنکِ تصویری بر کهنه واریِ دیوارها *** بجایِ سکوتِ دیوار نقشِ مبهمِ ستاره ای دیگر را بر سراسرِ خاطره بگذارید *** خالیِ درد بسیار است … هنوز عدالتشان ادامه دارد و از قاب پنجره خنجرِۀ خونی خاکستری بر چهار راه های زمان جاری است...
مطلب کاملبفدری عریانم که بوی طلای گداخته می دهد پیراهنم 13/12/91
مطلب کامل