جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

برفدانه ها

نوشته شده توسط به تاریخ آگوست 6, 2016

لحظه ی پیش از طلوع سپیده سرد ترین لحظه است در گردش روزها و شبان … *** باران در انتظار مانده تا تو رنگین کمانی مثل چتر به سر کنی *** پس از صدا سکوت می آید از پس پشت سکوت هزاران فریاد *** برگی سبزی را تا پشت پنجره می بینم حس می کنم هنوز زنده ام *** اگر امید را رها کنم آسمان آجری می شود نشانه به...

مطلب کامل

آسمان هميشه

نوشته شده توسط به تاریخ آگوست 3, 2016

نه آب مي خواهم نه آسمان را كليدي فقظ … كه قفل زندانم را بگشايم *** كليد خدا قفل را مي بندد دانه ي عشق اما مزرعه را روي شعاع زرد و خسته ي خورشد رقم مي زند *** آسمان هميشه دايره اي مي شود براي قطره ي باراني كه در ميان ندانستن مي چرخد *** بره ي كوچك را رها كنيد نه آبش دهيد نه خنجر تيز بر گلوگاهش بگذاريد تا به رنگ سبز بالاي پرچمش دلخوش باشد *** هنوز عاشقم اما…. تا فردا راه درازي نمانده است تا… كبريتي را بر آسمان شب آويزان كنم پلكاني روبرويم بگذاريد *** تمام برگها را نمي توانم ببينم تمام برگها را نمي توانم زندگي كنم تمام برگها را اما مي توانم دوست داشته باشم بهمن هشتاد و...

مطلب کامل

خواب و بیداری

نوشته شده توسط به تاریخ آگوست 2, 2016

– در سوگ زلزله ی آذربایجان – … چه آرام خوابیده اند نقشی از خیال است یا خیالی از نقاشی زلزله زدگان اما آیا هنوز بیدارند ؟ *** خوابم نمی برد کودکان برای همیشه خوابیده اند سفره شام بی خبران هم مثل همیشه گسترده است ….. آیا هنوز زلزله زده ها بیدارند؟ *** بوی فراموشی می آید و پس لرزه های زلزله هر لحظه بیشتر می شود مردمسالاران بی خیال تسلیتی هم حتی نگفته اند بازماندگان زلزله هم در هفته های آینده به چاه سیاه فراموشی سقوط می کنند خشم زمین فرو می نشیند سی صد نفر برای همیشه خوابیده اند ولی ما هنوز بیداریم 23/5/91...

مطلب کامل

به عادت ، عادت کرده ایم

نوشته شده توسط به تاریخ آگوست 2, 2016

گردنم از مو نازک تر می شود اگر فقط یک کلام بگویی :… « دوستت دارم » *** آینه ها امشب انعکاس سیاهی هستند پنجره ها باز پلک ها بسته گزمه ها پشت دیوار خانه ها نشسته *** خاطره هایم را نقشهای پیچ خورده قالی آشفته می کنند …. گویی سر کسی ست که بر دار است یا جای گلوله ای به گلوگاهی شاید هم تفنگی نشانه رفته به پاکی و کودکی که می گرید *** ساده زیستم ساده نمی نویسم کلافی سر در گم تا سیاره ای شوم در کهکشانی که تو بیرون از آن هستی *** به هفت سالگی عادت کرده ام و به یاد آوردن درخت سیب کوچکی در خانه ی حقیرمان که بیشترین شکوفه ها را داد ….. به وحشت عادت کرده ایم به سرما عادت کرده ایم « به خشونت و بدی عادت کرده ایم ناگوارتر آنکه به عادت ، عادت کرده ایم » *** باران اگر ببارد لکه های کوچکی روی شیشه به جا می گذارد هر لکه پیکر آدمی ست به سر زمینی دیگر که نمازگزاران بی نماز به چاله می اندازند …. پس بیا برای یافتن تصویر انسان های له شده بجای دیدن تقش های قالی به تماشای پنجره پنجره بنشینیم *** نه قالی نه پنجره نه زلزله ای که جهنم آفرید همه را به فراموشی بسپار دست به دستم بده و بذر عشق بیاور شاید جوانه ای بروید و به بار بیاید 6-6-91  ...

مطلب کامل

این است زندگی

نوشته شده توسط به تاریخ آگوست 2, 2016

مثل دانه ی گندمی می شود که راه می رود و تو را مثل مورچه… به دنبال می کشد اسمش را تو زندگی بگذار مثل درختی کهنسال می شوی که از درون تو را می خورد مثل موریانه اسمش را نو زندگی بگذار مثل آب از تابش آفتاب عدالتی دروغین تبخیر می شوی و رویای آخرین شب زیستنت صفحات تاریخ را زینت می بخشد اسمش را تو زندگی بگذار 18-6-91...

مطلب کامل