جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

خاطره / اتفاق

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

تو چند خاطره اي ؟  من  چند اتفاق ؟ …  تو چقدر اتفاقی ؟  من چند خاطره ؟  *** فواره عشق را در رسيدن به ارتفاع و سرنگون شدن  تجربه مي كند  جويباره  در امتداد افق خزيدن را تا فنا شدن و رسيدن به عشق جويباره اي يا فواره …  فرقي نمي كند  دنبال عشق باش ***  اي كاش آب بودم ( * )  فواره اي جويباري  يا به گونه ي اشكي كنار چشمي …  به روزگاري كه هميشه خدا  بر زبانمان جاريست  هر چه هست و نيست  به گفتار اوست        خدا قوت         خدايا به اميد تو         به خدا قسم         خدا شاهد است        خداحافظ         خدانگهدار         در پناه خدا  اما به پندار در ميانه نيست *** خدا براي كمك  يا برآوردن آرزو  يا نجات از نجا…ت  نيست  ترازوي عدل هم به دستش نيست  بزرگتر از آن است  كه با آرزوهاي حقير بخوانيش  و صدايش زني  تا چوب طلائي جادوئي را  به دستت دهد  يا چراغ جادو را  برای بر آوردن نیازهای حقیرت  …..  من كجاي خاطره ام؟ تو چند اتفاقي؟  ***  نه عشق اتفاق  نه خدا اتفاق  …..  اتفاق خاطره مي شود مثل آمدن مانلي مثل تولد نازنين مثل اينكه احساس مي كنم ….  ( * ) مطلع شعری بسیار زیبا از...

مطلب کامل

تولدی دیگر

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

برای احمد شاملو و هوشنگ گلشیری هنوز حساب میز را نپرداخته ام شماره میز از هزار بالا می زند شماره میز را از پیش رقم زده اند هزار و سیصد و هفتاد و نه تامل کنید راه بدهید تا شاعر ” لباس نو بپوشد “ باید به دوستان برسد به نصرت و هوشنگ و با پای قطع شده دوباره بگوید از این کسالت مزمن خسته ام از این عفونت از این نفرت از این سال سال بد سال باد سال اشک سال شک سال کبیسه تقویم را از روبه رویش بردارید صندلی چرخدارش را رو به روی افق بگذارید از خرداد تا مرداد چه قدر عشق کشته شد چند پرنده چند شاعر چند قصه نویس باید بمیرد تا سال کبیسه به آخر رسد *** ریشه در استخوانم دارد ترانه های کوچک غربت پیش از آن که بمیرم هزار مرگ را گریسته ام وارطان مرتضی خسرو صدای افتادن و زخمی شدن هر سیب از بهشت مرا راند دنبال سیب سرخم می گردم راستی سیب سرخم کجاست؟ *** با پای بریده پریدم پرش آسان نبود پشت کرد به من آسمان کودکی شدم در اعماق به قدری عاشق بودم که دنبال تابوت خودم افتادم و هنوز نمی دانم چه کسی برای نبودنم سینه چاک می دهد *** صندلی چرخدار دنبال صاحبش می گشت عاشقان سوگوار سربی کلمات سیاهش را به سر کشیده بودند یک روز با پای خسته آمده بود از آئینه ای که گرد نفرت داشت به جادوی کلا آئینه ای آفرید که غایت عشق بود پس آن گاه خطی بر آسمان عشق کشید و نهان شد                                                            *** آزادی یعنی این پرنده های محبوس از قفس گریخته اند احمد و هوشنگ برای ما حسرتی به جا مانده کاش دنیای تازه شان را می دیدیم *** ابراهیم وار پا به آتش گذاشتند گلستان شد برای همین ردای سیاه را از سر بر می داریم...

مطلب کامل

شامگاه ۱۶/۵/۸۶

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

ابر برای بارش نیامده بود کاغذ سفیدی شد که اسم ترا بر آن بنویسم *** نهال خاطره هایم را با چشم آب می دهم تا درخت تنومندی شود تا در سایه اش بخوابم فکر می کنم که فردا  از امروز و هنوز و همیشه برای گفتن دیر تر است *** وقتی که مرگ دق الباب می کند برای نوشتن شتاب می گیرم .. وقتی که تو نمی شنوی نمی خوانی پا سست می کنم و مداد را نجار وار پشت گوش می گذارم *** سهم من و تو از ثانیه های باقی مانده چقدر است مگر که به نفرت بگذرد … فراموش کن *** بال اعتماد سنگین شده سبکبالی خدا را صدا بزن...

مطلب کامل

پروانه و خورشيد

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 31, 2021

از چشم پروانه  خورشيد دوست داشتني و باورنكردني است  از چشم خورشيد  پروانه  *** خورشيد پشت پنجره  پروانه پشت پنجره من در خواب خورشيد و پنجره و پروانه  *** دوست داشتني چرا نمي شوم  در چشم ماهي  -پروانه-  -خورشيد-  *** چقدر وحشت مي كند  پروانه در طلوع غروب وقتي فقط مرا پشت پنجره مي بيند  *** پنجره خورشيد را مي بندي  هزار شمع روشن مي كني  پروانه اما – يخ زده از سرما  پشت شيشه پنجره  *** پروانه خواندن و نوشتن نمي تواند  پريدن را اما…  *** پروانه باش  كوتاه به زيستن اما دوست داشتني  خورشيد دارد غروب مي كند  *** نگاهم در جستجوي كوچكترين خورشيد است  و بزرگترين پروانه  *** چشم پروانه كوچك است  آسمانش اما از سياهي خال بالش بزرگتر  *** به جستجوي خورشيد باش  و آفتاب گردان  و پروانه كه آفتابگردان را  *** بال ندارم  وگرنه  پروانه مي شدم براي نزديكتر شدن به خورشيد  *** پروانه چشمهايش را  روي بالهايش نقاشي كرده  آسمان را آبي كن خوابت را مهتابي كن  اگر هنوز  عاشق رقص پروانه ی پشت پنجره هستي  آفتاب هميشه است رهايش كن  لكه ابر كوچك را ببين  و عبور پروانه را  بر قاب پنجره  پروانه در خيال خود  فرزانه در خيال خود  تو اما خيال را رها كن  زمان گذشت  پيله خواب پروانه  پروانه خواب پيله  من و تو و خدا هم  خواب يكديگر را  *** چند بار حسرت پروانه  به رنگين كمان رنگين كمان به رنگ بال پروانه  *** پروانه مي پرد  خورشيد مي تابد  شب  سر آمدن...

مطلب کامل

معصوم هفتم

نوشته شده توسط به تاریخ مارس 30, 2021

برای هوشنگ گلشیری آنکه بهترین است در بهار به آسمان و به جمع عاشقان می پیوندد ” بهار عشق مبارک “ *** با بودنت هنوز خانه را رنگین می کنی با بودنت هنوز شعر مرا آهنگین می کنی با بودنت _ که می دانم برای همیشه هستی _ هنوز بر کتابخانه های هزاره های بعد وقتی که کهکشان برای تو سرود می خواند درد امروزم را که هفدهم خرداد است تسکین می دهی ” بهار عشق مبارک “ *** جاودانه ای به جاودانگی پیوست دلم زخمی شد آن کسی که در رفتن زخم به دلم نشانده به تخت سلیمان نشسته و کلاهش خورشید است و به ” خورشید کلاه ” قصه امشبش می خندد دلم برای کتاب های گمشده ام تنگ است و برای آن شب که « حدیث ماهی گیر و دیو » را تا به آخر برای دوستی خواندم دلم برای عشق گمشده ام تنگ است و آرزوهای خوب بدل به یاس شده در این بهار ” بهار عشق مبارک “ *** از همیشه بیشتری بزرگتری حتی اگر ازدحام خیابان شریعتی تا سه راهی ظفر نبودنت را به تعزیت بنشیند هنوز « مثل همیشه » مثل دختر کوچکی که « عروسک چینی » اش شکسته دلم تنگ است و با هزار شعله اشک که به گوشه چشمم می روید صعود ستاره ام را جشن می گیرم و با گریه می سرایم ” بهار عشق مبارک “ *** برای » بره های راعی گم کرده » پنج معصوم» را به یادگار گذاشتی » معصوم ششم سرزمینت بود معصوم هفتم » خودت شدی » …….. هزار حرف برای گفتن داشتی اگر پنجره ای بسته بود هزار حرف برای گفتن داشتی اگر پنجره ای باز بود در سال های آخر هزاره دوم هزار عشق را خنجر کردی برای باز کردن دمل نفرت و در ماه های اول هزاره سوم خدا که دوستت داشت مثل کبوتری آن قدر روبه رویت پرید که تو را از خود کرد و با خود برد ” بهار عشق مبارک “...

مطلب کامل

بهار مبارک

نوشته شده توسط به تاریخ ژوئن 11, 2018

درد و دود بغایت آنچه نباید بود بغایت آنچه نباید سرود بغایت دلتنگی به کوری چشم حسود بغایت ” بهار مبارک ” *** سبزه به صحرا نشسته هیبت سرما شکسته سبزه سر از خاک می کند بیرون _ با _ از گرانی بازار در شکایت ” بهار مبارک ” *** قیمت لبخند را نمی دانم بازار مردن اما ارزان نرخ نفرت ارزان تر دسته گلی می کنم ازین حکایت ” بهار مبارک ” *** داغ لاله دوباره دست نوازش کوتاه دشنه از پشت تا نهایت ” بهار مبارک ” *** هرگز هنوز ترا نمی شنوم مرا نمی شنوی بهار را نمی شنوی اگر به قصه های کودکیت دل می بستی از بهار هزار قصه هست بگویم برایت ” بهار مبارک ”   اسفند...

مطلب کامل