جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

احساسم پر کشید

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

 احساسم پر زد و رفت  بجای مداد در جا مدادی روی میز فقط چهار چهارسو بچشم می خورد *** بجای مداد چهارسو بجای قلم چاقو  بجای کاغذ نطع رسم زمانه خشونت شده  فقط خدا می تواند  این رسم را بگرداند *** به پرخاش می نگری در من  تا با نفرت از کنارت عبور کنم چنین نمی کنم ….. رویایم اما هنوز...

مطلب کامل

کوچکتر از کوچک با بزرگترين

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

کجا هستي؟ جوابم را چرا نمی دهی ؟ به خدا می گفتم *** خوابيده بودم خدا گفت *** از خدا پرسیدم : مگر تو هم می خوابي؟ ؟؟؟؟؟ همانگونه که تو مگر نمی دانستی …. ….. مگر نمی دانستی من تو را از روی خودم خلق کرده ام خدا می گفت *** تکرار کرد تکراری در سکوت و این گونه ادامه داد …  گاه آفريدنت آينه را روبرويم گذاشته بودم … می دانستم که شيطان سعی می کند در روانت رسوخ کند به اختيار خودت گذاشتم تقابل يا تسليم *** دیگرباره از خدا پرسیدم… مگر تو مثل مني؟ ….. مگر تو هم هر شب مثل من می خوابي؟ ؟؟؟؟؟؟؟ …. .. . مثل تو هستم من …. ولی در عجبم  چرا اينقدر سئوال می کنی … چرا نمی گذاری برای لختی بخوابم؟ ؟؟؟؟؟؟؟ *** از خدا پرسیدم : چقدر می خوابي؟ ؟ جواب داد بيشتر از هزار سال به وقت شما … به وقت خودم امشب تا فردا *** تازه فهميدم سرچشمه ی اينهمه ظلم و ظلمت از کجاست؟ خدا به معيار خودش هزار سال می شود که خوابيده من و ما به معيار خود چند صباحی بيداریم  و درد می...

مطلب کامل

هاشور می زنم روانم را – با خنجر دوست داشتن

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

انگار – دیشب – باران به خوبی باریده بود نگاه اگر به پنجره بیندازی می بینی تمامش لکه لکه شده از باران *** می اندیشم لکه های باران هزار نقش به شیشه ی پنجره ی روبرویم انداخته …. ساعت از ده شب گذشته کوچه ی پشت پنجره ی روبرو از آمد شدن آدمها تهی شده هزار مرتبه خدا خدا می کنم جنایتی اتفاق نیفتد *** روزنامه های صبح و عصر در ثبت و انعکاس جنایت از یکدیگر پیشی می گیرند …. زمانه ی بدی شده کودکان معصوم به جانیان حرفه ای بدل می شوند – رجوع شود به روزنامه های همین چند روز پیش که نوجوان هفده ساله ای پدر معتادش را کشت – *** هوای دلم دم کرده پنجره را باز می کنم برای دوباره بستن تا لکه های باران را پشت پنجره با پشت دست تا رسیدن به آسمان سرمه ای پر ستاره …. *** آسمان سرمه ای پر ستاره چادر گلدار دخترجوانی را می ماند که دیشب با روسری نارنجی رنگ گره خورده بر گلویش از دنیا رفت *** انگار مثل دیشب که باریده بود به پنجره تا نگاه می کنم نوشته های روزنامه ها بیادم می آید و خودم را در قطره هایی که پنجره ی روبرویم را لکه لکه می کند می بارم و باز باران را روبروی پنجره پشت سر می گذارم و هاشور می زنم روانم را با خنجر دوست داشتن...

مطلب کامل

از سر دلتنگی

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

می خواهم آفتاب شوم ابر کینه اگر بگذارد *** می خواهم باران شوم ببارم برای اینکه سبزتر از همیشه شوید برای اینکه همیشه سبز بمانید و  سبزینه ای   دیگر باره اگرچه خودم به زردی می دانم باز … *** می خواهم  به سیاهی شب باشم آلوده اما به خاکستر غروب تا در انتظار فلق بنشینم *** می خواهم آب شوم دریا نه قطره ای … چقدر تشنه در این بیابان لم یزرع اشک چشمهایشان را بر کف دستانشان برای رفع تشنگی *** هنوز در کوچه های بی بن بست سرگردانم  و هنوز دلم هوای کوچه ای گمشده در شاهراههای کودکی را دارد که دو بن بست داشته باشد از دو سوی و راه گریزیش  نه...

مطلب کامل

با حرفهایم راه می روم

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

 کنار برو لطفا“ دارم از رویایم عکس می گیرم *** ساعت مچیم از نیمه روز نگذشته هنوز روز رفته اما برایم دست تکان می دهد *** پیش تر ازین گفته بودم نور سایه دارد اگر در برابر نوری شدید تر قرار بگیرد  اصلاح می کنم ” نور سایه دارد اگر مقابل تو قرار بگیرد“ *** دستی برای گرفتن دستی برای دادن …… دست خدا نه می دهد نه می گیرد فقط نوازش می کند *** صدای ترقه که می آید  برگ گل بر این گلدان می لرزد *** خنجری به دستم بده خاطرات نخواسته ام را تا خط خطی کنم خیال نیست هنوز خنده های توخالیت در گلدان خاطره خاک می خورند  *** هزار صفحه و خاطره ی نا نوشته را در ذهن خسته مرور می کنم پله پله از پلکان هزار پله بالامی روم ولی هنوز درپلکان آخر اولین پله ایستاده ام  *** با حرفهایم راه می روم با صدایم از پلکانی به سوی خدا بالا می روم با دستهایم می خندم … با اشکهایم شیشه ی پنجره ی رو برو را تمیزمی کنم تا دوباره بارانی که در بهار می آید به هاشورش کشد...

مطلب کامل