جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

باز هم باران

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

 رنگ آسمان که نارنجی می شودخیال باریدن داردپرنده ی بال شکسته همروی زمین خالی خیال خوابیدنغریبه ای که از کنار من عبور می کندبی آنکه مرا ببیندبا مرور خاطره ای و قهقهه ایسکوت شب را می شکند×××آسمان امشبمثل دیشب سر گریستن داردبیا به سایبانی پناه ببریمو بارش باران را با حضور عشقتماشا کنیم×××پیش از اینکه بارش باران تمام شودشمشادها و سبزه هاسبز تر شده اند×××و فردا دوباره چون همیشهدرخت ها سر به سوی اسمان کشیده اند و نمی دانندآسمان به شاخه های درختانبا چشم خورشیدیشنگاه می کند تمام تنم به درد می نشیند وقتی که احساس می کنم دروغ می گویید وقتی حس می کنم دروغ می شنوم وقتی که دوست دارید دروغ بگویم و بشنوم وقتی که دوست ندارم دروغ بشنوم و بگوییم وقتی نمی توانم مثل شما به راحتی  باشما دروغ بگویم و مثل شما از سر بی دردی به قهقهه بنشینم و به پیله ی تنهائیم غوطه ور می شوم ………………. وقتی که پس از اینهمه تلاش پس از اینهمه باریدن باران پاییزی رنگین کمان دوست داشتن دارد  کمرنگ می شود ***  تمام وجودم به لرزه می نشیند وقتی که تنها هستی وقتی که تنها هستم وقتی که تنهایی را با تمام وجود حس می کنم وقتی که کودک چهار ساله ی درون کسی من هزار ساله را به ریشخند می نشیند ***  تمام وجودم را هراس بر می دارد وقتی که می اندیشم پشت هر چهره ی فرشته سان شیطانی ست و عشق را در گورستانها باید دنبال گشت وقتی که از نردبان دوست داشتن بالا می روم و به پوچی می رسم …… وقتی که معیار زندگی یا زنده بودن به داد و ستد خلاصه می شود…. *** خواهش می کنم کلام امشبم را که از سر دلتنگی بود به هیچ کس مگو یا با صدای بلند بگو که کسی نشنود *** تمام تنم سرد می شود وقتی که گرمی لبخند را بر لبانتان نمی بینم و فقط قهقهه سر می دهید از سر خودخواهی ***** کلام آخر اینکه دوست داشتنم دارد تحلیل می رود نه اینکه نفرت جایش را بگیرد هرگز … جای آن چه احساسی شکوفه خواهد زد در قلبم خدا می داند شکوفه ی مرگ باشد...

مطلب کامل

شکست سکوت

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

يك یادم باشد بگویم بارش اشک همان شکوفه لبخند است فقط خدا زاویه اش را به اندازه نیم صفحه چرخانده است یادم بینداز بگویم عشق همان نفرت است عشق من به خوبی خدا نفرت خدا از پلیدی من یادم بیاور بگویم سکوت همان فریاد است باژگونه شده تا آرامش شما را بهم نزند یادم نمی رود بگویم هق هق همان قهقهه است حروفش سر و ته شده بیاد کمتر دارم دومی را اولی را اما بسیار و دست آخر یادم آمد بگویم امشب عجب باد و بارانی بود نهال خاطره اش را در باغچه خیال شما مي كارم تا اگر نبودم بجای من و برای همیشه حفظش کنید ساعت ۲۰  سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵  دو دنبال واژه ی نابی می گردم برای تکرار نام مقدس خدا یافته ام بر زبان نمی آورم بهتر از آنکه یافته ام اگرپیدا کردی از گفتن دریغ مکن می خواهم نماز بخوانم قبله کدام جانب است من که در هر شش جهت خدا را می بینم اما نمی دانم خانه اش کجاست منیریه ؟ سمت کوه دماوند؟ سلطنت آباد یا جوادیه؟ اگر پیدا کردی از گفتن دریغ مکن صدای ساز  سکوت می آید به همراه بوی یاس صدای سازی دیگر یا بوی گلی دیگر را اگر پیدا کردی از گفتن دریغ مکن ۱۴/۸/۱۳۸۵ ******* پس از انتخاب عنوان این شعر یادم افتاد که بگویم  شکست سکوت عنوان  کتابی از کارو...

مطلب کامل

نور و سایه

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

 سایه به دیوار یعنی چراغی هنوز هست نور هم سایه دارد اگر در برابر نوری درخشان تر  قرار بگیرد نور و تاریکی توامان دوگانه اند همزادند نور خدا شد تاریکی شیطان نیمه روشن ماه که سایه می خورد و سیاه می شود و سیاهی بیشتر هلال می شود و زیبا تر امتزاج سیاهی و سفیدی بر پهنای پهناور کاغذ تا تصویری طبیعی به چشم بیاید همه اش من همه اش تو من سیاهی مداد شمعی سیاه تو سفیدی شعله ی شمعی شعله ی شمع هرچقدر کوچک باشد بزرگترین فریاد است برای دادن پیامی روشن شب تنهاییم بزرگ و سیاه است نیم نگاه روشن کوچکت را از این سیاهی دریغ مکن سیب را به دست تو دیدم نیمش روشن بو نیم دیگرش تاریک عقربه های ساعت مچیم  از مدار تاریکی گذشته اند روز هنوز دست تکان می دهد برایم ساعت سایه را به دیوار میزان کن تا به نور برسی  پنجشنبه...

مطلب کامل

رویای نیم شبی پائیزی

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

خواب می دیدم خدا الهه گرما بود سردم بود پتوی نوازش بر سرم کشید برای اینکه دوباره بدنبال خوابهایم بگردم *** خوابم پریده بود اما تو هم رفته بودی و خدا هم و من مانده بودم و زمهریر پائیزی *** هنوز خواب می دیدم ستاره ای دیدم به شوق پریدن تو بودی یا من یادم نیست خاطره ی خواب آب می شود در هرم هنوز نیامده ی آفتاب *** از پنجره بالا پریدم و بالا تر رفتم مثل ماهی/ پرنده ای بر اقیانوس آسمان شنا کردم گاهی اول شخص مفرد می شدم به ثانیه ای دیگر سوم شخص جمع جایتان خالی میان من و تو و او و ما و ایشان و آسمان و کهکشان بار خلواره ای در بذر کهنه ای مخفی بود تا جوانه ای زند برای برگ کوچک شبدری شدن که فراموشش کنی *** رویا تمام شد و من بیدار برگ کاغذی بر داشتم برآن پله ای نقاشی کردم بر پایین پله منتظر نشستم مگر خدا از بالای پله ظاهر شود زمانی طولانی گذشت و انتظار به سر آمد برای رفتن بسوی خانه براه افتادم پایم به شاخه ی شکسته ی درختی خورد افتادم و برخاستم روبرویم فرشته ای را دیدم که کاغذ سفیدی به دست دارد و دارد پلکانی را نقاشی می کند و مرا که کز کرده ام از سرما بر پایین پله و نور از بالای پلکان برای گرم کردن من بسوی پایین آبشار وار جریان دارد *** هنوز خواب بودم هنوز رنگ شیری خواب را می دیدم و بر زمینه ی آسمان بال می زدم تا از سر دلتنگی بسرایم هزاره ای گذشت بیدار شدم و شعری نوشتم دیگر نه خودم بودم نه خوابم نه خاطره اما هنوز خواب خدا را می دیدم الهه گرما و من هنوز از سرما می...

مطلب کامل

چند برفدانه

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

با سبقت بيجا گرفتنهيچ چيز درست نمي شودنه در گفتننه در رانندگيكلاهت را قاضي كنتا همه چيز به خوبي درست شود18باور كنيم فقط حق با ما نيستهمه حق دارند به موقع به مقصد برسندپس رعايت آنها واجب است19بخش كوچكي از پليس هاي راهنمائي و رانندگيبجاي راهنمائيفقط به فكر جريمه كردن هستندبطور مثال: در سر چهار راه ……به مسافران نمي گويند :– صد متر آنطرف تر بايستيدبه مسافر كش بيچاره گير مي دهند20براي رسيدن به خانهاز هفت خوان بايد گذشتهر چراغ قرمز خواني است 21از اينهمه تصادف مرگبارعبرت نمي گيريمولي در رانندگيهميشه شتاب مي...

مطلب کامل

با اشكهايم

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

–  دلم مي خواهد هميشه زير باران قدم بزنم  –  چرا دلت مي خواهد هميشه زير باران قدم بزنى ؟  –  مرا به حال خودم بگذار … –  با اشكهايم آسماني آبي مي سازم   -با اشكهايت چگونه آسماني آبي مي سازي ؟  -مرا به حال خودم بگذار … – با اشكهايم قايقي قهوه اي مي سازم – با اشكهايت چگونه قايقي قهوه اي مي سازي ؟  -گفتم مرا به حال خودم بگذار … – با اشكهايم جنگل و جزيره مي سازم – با اشكهايت چگونه جنگل و جزيره مي سازي ؟ – چند بار بگويم امشب مرا به حال خودم بگذاريد *** اگر  مرا به حال خودم بگذاري با اشكهايم درياچه اي مي سازم كه چادر آسماني آبي بر سرش كه جنگلي سبز در كنارش و در ميانش جزيره اي مرجاني و قايقي قهوه اي شناور بر سطح آبهايش …. بهمين خاطر است كه از اول شب فرياد می زنم مرا به حال خودم بگذار مگر نمي بيني پياله ي چشمانم لبالب از اشكهاي نريخته اند *** – آخر نگفتي چرا دلت مي خواهد هميشه زير باران قدم بزني ؟ – برای اينکه بيشتر از سی سال است که می گريم و دوست ندارم تو نه ، غريبه ای که از کنارم عبور می کند اشکهای مرا...

مطلب کامل