جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

باران

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 13, 2016

باران تازه شروع به باريدن كرده دلم هواي باز تو را ديدن كرده *** باد زمستاني مثل باد پائيزي غارتگر است لبخند كوچكي را حتي از لب گل هميشه بهار به يغما مي برد اگر لبخندم را مي خواهي يواش تر بگو كه باد نفهمد هنوز خون دوست داشتن در رگ ما جاريست *** براي صافي شدن در راه صاف بهشت كسي بال خدا به شانه ام آويخته اما آسمان امشب چه قدر بارانيست *** از آسمان امشب نه باران كه سنگ مي بارد تا به بيراهه ام برد تا به وسوسه بكشاند دل را باران چه تند و بي درنگ مي بارد رنگارنگ مي بارد دي ماه...

مطلب کامل

آسماني

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 13, 2016

رنج مثل بارش به زمستان از آسمان تو بر زمين دلم چكه چكه مي بارد ابر تنهائي را آسمانت را آبي كن در افق دور ستاره اي را آفتابي كن آذر 70...

مطلب کامل

خط خطي

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 13, 2016

جانم دفتري است جسمم دفتري ديگر بگذار خط خطي كنم اين دفترها را چون كودكي كه از سفيدي كاغذ لجش مي گيرد *** هيچ پرنده سفيدي بر آسمان چشمم نيست تا بند ذهنم را بر پرش بپيوندم و بر آسمان آبي شنا كنم دلم گسيخته قرار است در سكوت و در ازدحام قرار نمي گيرد *** بگذار بال سپيد كبوتري را بر شانه هايم نقاشي كنم و دور شوم و خالي ازين دنياي خط خطي تا به شطي بر آسمان بپيوندم كه هيچگاه قرار نمي گيرد كه هيچگاه نمي ميرد آذر...

مطلب کامل

هزار پله به دريا مانده است (***)

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 13, 2016

تنها نيستم هنوز با مني هنوز هم هزار پله به تنهائي باقي مانده است *** وقتي هزار پله را بپيمايم دوباره مي آئي تا بگوئي كه با توام تا بگوئي هميشه تنهائي تا بگوئي هميشه برايت تنهائي را به ارمغان مي آورم و هميشه تا… تا… تا تنهائي هزار پله بي انتها باقي مانده است *** تنهاتر از ستاره افق دور شده ام از ستاره دور شده ام تا شادمانه برقصم بيهوده بر سياهي و تنهائي اين شب تيره مي سرايم: تنهايم تنها نيستم هزار پله بي انتها به تنهائي باقي مانده است *** دستي مرا از آب مي گيرد از آب از رنگ آبي آب كه تنها نيستم بايد هنوز شنا شنا شنا شنا كنم در خشكي هزار پله به دريا باقي مانده است آبان 70   (***)عنوان مجموعه شعري از احمدرضا احمدي  ...

مطلب کامل

گل زنبق

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 13, 2016

گفتم مرا به قطره آبي مبدل كن چيزي نگفت گفتم مرا به كوچكترين ذره _چون خاكستري_ مبدل كن چيزي نگفت گفتم مرا صدائي كن بي پژواك چيزي نگفت كه شنيدنش مقبول روح خسته ام باشد *** گفتم هميشه در طلب زنبق بهشتي بوده ام مرا به شكل زنبق بهشتي 57 آرايش كن شايد كه كودكي در دوردست دوري با چشم هاي شيشه اي و آبيش آن را نوازش كند *** گل زنبق به شكل پنجره اي شد پنجره شيشه اي به رنگ گل زنبق داشت و كودكي با زنبق ميان دستش با ضربه اي به شيشه سكوت را و شيشه را و تنهائي مرا در هم شكست خرداد...

مطلب کامل

پنجره

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 13, 2016

پنجره چشمي است كه راه به آسمان آبي مي برد پنجره لبي است براي گفتن و لبخند پنجره دستي است براي نوازش گيسوي ابر *** پنجره فريادي است در ثقل و سكوت اطاق و نور و گرماي شعله اي در يك شب سياه و سرد زمستاني *** پنجره خيلي خوب است اگر هيولاي كركره پا به ميان نگذارد فروردين 70...

مطلب کامل