بال بال می زنم از نفرت به سوی عشق
– برای فروغ فرخزاد– 1 بال گرفت و رفت مهمانی را پشت رفتنش تدارک گرفته بودند … بال گرفت و رفت و غوغائیان فریاد می زدند که می شناسیمش و از ماست بال گرفت و رفت و از جنس آنها نبود … بال گرفت و رفت نمی توانم تصورکنم که چند بار خواب علی کوچیکه را خوابیده بود و خواب دیده بود و در بند رخت آویزان شده بود و زیرپوش شده بود و عشق را تجربه کرده بود 2 مرا چه به این حر فها که طول زمین خدا به کدام ناکجاآباد می انجامد و عشق مثل گلی مصنوعی در تمام چهار راه ها و در فروشگا ههای زنجیره ای… مرا چه به این افسانه که مرگ را مثل انگشتری وقت تولد کودک به انگشتش می کنند … هنوز آسمان آبی دنبال خون سُرخَم می گردد تا شنا کند در من برای رسیدن به سرخی عشق به آفتاب سَر خم کن… از خاطرات هزار ساله می گذرم آنقدر دور که رشته های آبی رگهایم مثل مارهای مرده زمین سبز و آسمان آبی را مسموم می کنند … مرا چه به لبخند وقتی عاشق هزاره دوم هزار سال می شود که خوابیده است ضیافت بزرگ امشبم را برای خوش آمد کبوتر کوچکی از جنس آن پری/پرنده غمگین با آتش بازی در آسمان توپخانه کامل کن به آخر می رسد و شنا می کند در من شروع می کند و شراع کشتی را می کشد بیرون از من از دریا گذشته خشکی های خیس را به پهلو می غلطد به بیابان دوست داشتن سر می کوبد در فروغ آفتاب و خاکستر هزار بار و خاکستر هزار بار و خاکستر هزار بار 3 پس از عروجت هزار سال سکوت بود هزار بار جدا می شدم تا در هزاره سوم تو دست عاشقانه ای شوی بر سر این جذامی هزار ساله که خورشید را و پنجره ها را برویش بسته اند خیابا نها را هم … وقت زنگ زدن است تا مردی با رشته های آبی رگهایش زنگ خدا را به صدا درآورد و از دختری بپرسد که هنوز ستاره ها را نگاه می کند و عشق را از بد سگالی بیشتر می خواهد و پشت پنجره مثل فروغ خاور آرام می رود… روحی است سرکش خیابان از خشونت لبریز است 4 روزگاری که آرامش بود پرنده ای عاشقانه پشت پنجره ها پرید هنوز سایه اش را می بینم کودکی که حرف های بزرگی...
مطلب کامل