جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

بال بال می زنم از نفرت به سوی عشق

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

  – برای فروغ فرخزاد–   1 بال گرفت و رفت مهمانی را پشت رفتنش تدارک گرفته بودند … بال گرفت و رفت و غوغائیان فریاد می زدند که می شناسیمش و از ماست بال گرفت و رفت و از جنس آنها نبود … بال گرفت و رفت نمی توانم تصورکنم که چند بار خواب علی کوچیکه را خوابیده بود و خواب دیده بود و در بند رخت آویزان شده بود و زیرپوش شده بود و عشق را تجربه  کرده بود   2 مرا چه به این حر فها که طول زمین خدا به کدام ناکجاآباد می انجامد و عشق مثل گلی مصنوعی در تمام چهار راه ها و در فروشگا ههای زنجیره ای…   مرا چه به این افسانه که مرگ را مثل انگشتری وقت تولد کودک به انگشتش می کنند … هنوز آسمان آبی دنبال خون سُرخَم می گردد تا شنا کند در من برای رسیدن به سرخی عشق به آفتاب سَر خم کن…   از خاطرات هزار ساله می گذرم آنقدر دور که رشته های آبی رگهایم مثل مارهای مرده زمین سبز و آسمان آبی را مسموم می کنند … مرا چه به لبخند وقتی عاشق هزاره دوم هزار سال می شود که خوابیده است ضیافت بزرگ امشبم را برای خوش آمد کبوتر کوچکی از جنس آن پری/پرنده غمگین با آتش بازی در آسمان توپخانه کامل کن   به آخر می رسد و شنا می کند در من شروع می کند  و شراع کشتی را می کشد بیرون از من از دریا گذشته خشکی های خیس را به پهلو می غلطد به بیابان دوست داشتن سر می کوبد در فروغ آفتاب و خاکستر هزار بار و خاکستر هزار بار و خاکستر هزار بار   3 پس از عروجت هزار سال سکوت بود هزار بار جدا می شدم تا در هزاره سوم تو دست عاشقانه ای شوی بر سر این جذامی هزار ساله که خورشید را و پنجره ها را برویش بسته اند خیابا نها را هم … وقت زنگ زدن است تا مردی با رشته های آبی رگهایش زنگ خدا را به صدا درآورد و از دختری بپرسد که هنوز ستاره ها را نگاه می کند و عشق را از بد سگالی بیشتر می خواهد و پشت پنجره مثل فروغ خاور آرام می رود… روحی است سرکش خیابان از خشونت لبریز است   4 روزگاری که آرامش بود پرنده ای عاشقانه پشت پنجره ها پرید هنوز سایه اش را می بینم کودکی که حرف های بزرگی...

مطلب کامل

در راه ديروز به فردا *** 

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

در راه ديروز به فردا لحظه اي درنگ مي كنم زير سايه ي ابري مي ايستم در ايستادن قدم مي زنم و به گاه قدم زدن مي ايستم براي اينكه ترا ببينم براي اينكه مرا ببيني براي كاشتن گل نرگس بر گلداني كه بی گل مانده براي بوئيدن گل محمدي به سفال گلداني كه هنوز نديده ام براي اينكه لبخند به لبت بگذارم براي اينكه مرا بخنداني براي اينكه بخندانمت براي اينكه با تو بگويم براي اينكه از تو بشنوم * * * در راه ديروز به فردا امروز را خط مي زنم فاصله ها را دو پله یكي طي مي كنم به بالا و پائين تا مگر پل هاي دوباره به بالا يا پائين   در راه ديروز به فردا سعي مي كنم ترا از خودت جدا كنم نمي توانم پس خودم را از خودم جدا مي كنم * * * در راه ديروز به فردا بهار مي رسد از راه و باران مي بارد براي اينكه كنار راهم گل اطلسي برويد   در راه ديروز به فردا هزار تخته سنگ خدا بر سر راهم قرار مي دهد براي اينكه مرا امتحان كند آبي را خاكستري مي كند خاكستري را سياه سياه را تهي و تهي را سفيد * * * در راه ديروز به فردا به آب چشمه ساري ساكن خيره مي شوم به قدري آرام است كه نقش خودم را مي بينم بي هيچ حاشيه اي فقط چشمه اي ست و چشمي لبريز از حديثي نامنتظر “در راه ديروز به فردا” * * * در راه ديروز به فردا تلاش مي كنم كه سايه ی ابري شوم براي تو سايه درختي… زلالي چشمه ساری… سپيدي آسماني… در راه ديروز به فردا * * * در راه رسیدن به خانه ام آبی آسمان به سورمه ای گراییده روزی دیگر را پشت سر نهاده ام از پسِ تلاشی از روی عشق برای امروز کردنِ فردا شهریور 85   *سطر اول شعر فوق از مارگوت بیکل...

مطلب کامل

پلکان فرود می آید

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

1 پلکان فرود می آید و به بالا بر می آید تا دوباره فرو رود و باز به سوی بالا خورشید می رود و می آید که سیاهی سفید شود سفید رو به سیاهی و باز به سوی بالا   شیطان چون حیوانی وحشی کنام می جوید در درون من و بعد بیرون می شود تا حضور و روشنی خدا شدت گیرد بیشتر و بیشتر و آنگاه باز رو به سوی بالا مگر به خاطر نمی آوری گاه که در راه سفر به سرزمین های شمالی هستی به تاریکیِ تونل فرو می شوی و بعد که از تاریکی تونل بیرون می آیی نور را از همیشه آراسته تر می بینی با نگاهی رو به سوی بالا   2 از لبخند تو و من است که رودخانه ی زندگی از فرازِ تپه ی نیستی جاری می شود میانِ اینهمه سوگ و سیاهی لبخندی بزن گریه سرآغازِ زیستن است مویه اما ادامه ی مردن ولی بخاطر بسپار و هراس مدار تا میانِ اینهمه گریه بخندی یا به گریه بنشینی میانِ موج خنده ای که در دلِ این ترانه موج می زند   کلام آخر اینکه برای اینکه دلتنگی ام فروکش کند لبخندی بزن   3 شیشه هم شکستنی ست مثل قلب که ترک بر می دارد و می شکند قلب هم شکستنی ست که آبگینه وار ترک بر می دارد برای شکستن و بغض هم شکستنی ست وقتی که می شکند سیل جاری می شود در مسیری که از آن عبور می کنی قلب شیشه ای که می شکند احسا سها مثل زلالی اشک بر کف پیاده رو می ریزند احساسهای ریخته شده کف پیاده رو را خیس می کنند و رنگ آجر فرش تیره می شود تا عابران خسته به خستگی از روی شان بگذرند و آنها را له کنند   از آنسوتر عبور کنید لطفا مگر نمی بینید قلب این بلور دوست داشتن شکسته و خیسی احسا سهای ریخته شده رنگ آجرها را دیگر کرده شهریور...

مطلب کامل

هندسه ی ستاره و شن

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

گوشه گوشه ی آسمان و زمین فقط ستاره و شن دخترک ولی هم که کوچ کرده فقط نقش دامنش هنوز باد را تکانی کوچک می دهد… اصراری نیست، فقط یک امشبی با صدای بلند نخند خاطره هایم خیس می شوند… برای کودکیم هندسه درس شیرینی بود طنابِ طلسم – تو بگو طلسم طناب – این آسمان و زمین را از رفتن بازداشته دوره گردها هم خاطرات مرده ی مان را به حراج گذاشته اند… در مغازه های عمومی هم فقط عروسک کوکی عرضه می شود … برای گذار به کودکی دایره ی خیالی و شیرین پرتقال را میان ستاره های آسمان آویزان می کنم * * * قرار گذاشته ایم امشب نه فردا شب – با کودک درونم – از اولین پل هوایی عابر پیاده بالا رویم به بالای پل که رسیدیم عبور عروسکهای کوکی را که زیر پا دیدیم خار ستاره ها و شنها را از ذهن خسته خط بزنیم فقط خدا کند خدا میان شنها و ستار ه ها جا نمانده باشد آبان 86...

مطلب کامل

واگویه هایی در سیاهی شب  

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

– یک – گاهی برای دوباره دیدنت ماهی دو ماهی سه ماهی چهار ماهی رنگی را بر برکه ای به تماشا می نشینم یا مرور می کنم برکتاب حدیث ماهی گیر و دیو نمی دانم کسی آن را خوانده است؟   درختی را دیدم امروز که نوجوانی نقش قلبی را بر ساق هاش… با چاقو… و ساقه ی درخت خشکیده بود   مگذار گلدانِ چینی ترک بردارد يا ترک بخورد تو شاید ندیده باشی اما من هزار گلدان چینی را دیده ام ترک خورده شکسته شده ریخته زیر پای رهروانی که یکی شان هم خودم بوده ام زندگیمان گلدان چینی را می ماند که توان ترک خوردن دارد و دوستی مان هم توان ترک برداشتن   – دو – آینه کار خودش را می کند مرا و ترا نشان می دهد برای اینکه من و تو اثبات کنیم حضور آینه را مجنون صدا می زند “ لیلی” لیلی صدا می زند “ مجنون” صدای لیلی در کوه می پیچید صدای مجنون در آب چشمه فرو مي شود   از هميشه تنگدل ترم قول می دهم نباشم می شوم اما و دوباره دل تنگ می شوم از قولی که داده ام و نتوانسته ام تو اما قولی نمی دهی قول ندادن تو و دلتنگی من دو روی یک سکه است که ديشب بر آسمان پرتابش کرده ام تا امشب هنوز نیفتاده است     – سه – با کودک درونم که خلوت می کنم به خلوت درونم که می روم کودک می شوم به باور درونم چون رجوع می کنم به این باور می رسم که هنوز هیچکس حتی تو باورم نکرده تلاش می کنم تا زنده باشم که عشق بورزم به دوست داشتن بنشينم هر چه را تو آفريده ای اینهمه سنگ را چرا بر سر راهم قرار می دهی؟   – چهار – چه انتظاری داری از باد؟ جز اینکه شعله فانوست را بمیراند… چه انتظاری داري از سنگ؟ جز اینکه پیش پایت قرار گیرد و در غلطاندت… چه انتظاری داری از عشق؟ جز اینکه در اوج خونسردی خاکسترت کند… چه انتظاری داری از انتظار؟ آسمان از قندیل ستاره تهی شده و هزاردستان مثل همیشه خاموش است   – پنج – در راه دیروز به فردا    ( وام گرفته از شعری از مارگوت بیکل ترجمه احمد شاملو ) خدا هزار قلوه سنگ بر سر راهم قرار می دهد برای اینکه مرا امتحان کند من هم هزار لبخند بر لب تو برای اینکه امتحانت کنم برای اینکه بدانم سیاهی...

مطلب کامل

هندسه ی پنجم آذرماه

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

توازن گردش آسمان و زمین بهم می خورد وقتیکه قطرِ دایره ی اشکت از طولِ خنده ات بزرگتر می شود  مربع عشق مثلث نفرت را محاط می کند دایره ی لبخندت احساس می کنم بر مربعِ عشق محیط شده   پنجم آذرماه است دیروز و فردا را رها کن امروز را برای همیشه به ریسمانِ خاطره بسپار  شعرم گم شد میانِ شعرهای گمشده سرگردان بودم حضورِ آبی ات راه را نشانم داد  زندگی گاهی بی معناست زیستن معمائی دیگر درسِ هندسه آوازِ دلنشینِ رهگذری بود که به سالیان و به سالیان و به سالیان و دیگر نیست انگارکن که از ابرها بالاتری از بالا نگاه کن رنجهایت کوچک می شوند انگارکن که دانه ی شنی هستی از پایین به شادیهایت نگاه کن چقدر بزرگند!!!  نگو نمی دانم نیست نمی شود نمی توانم بالِ توانستن را به دوش بنه و همیشه یادت باشد خدا از نبودن شروع کرد و توانست و گیتی را آفرید و ترا و شعر مرا گم کرد تا شعری بلندتر بنویسم   نگو نمی دانم و نمی توانم خدا نیستی اما اگر بخواهی دنیای زیبایی را… نون نفی را وقتیکه بار منفی دارد فراموش کن  دو خط موازی همیشه موازی نیستند اگر او بخواهد به هم می رسند و بیاد داشته باش که عشق درس اول هندسه است حتی اگر مثلث را دوست نداشته باشی  مثلث سه ضلع دارد مربع چهار ضلع ستاره پنج ضلع متقاطع امروز هم که پنجم آذرماه است  شعاع دایره ی لبخندت را بزرگ کن شعاع قطره ی اشکت را بسوی صفر میل بده و زاویه ی نگاهت را بسوی خدا 360 درجه   انگار نه با تو هستم نه با خودم با فرشته ای هستم که خوابهایم را هر شب طلایی می کند و باز یادمان باشد مثلث سه ضلع دارد مربع چهار و ستاره پنج دایره ضلع ندارد ولی همیشه خندان است آذر...

مطلب کامل