جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

عاشقان ايستاده مي ميرند

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

از دو عقربه ساعت تا دو بار سكوت طلائي *** از دو بال سبز پرنده تا دو قله قهوه اي جوش خورده بر آسمان سياه يا خاكستري   از دو عقربه ساعت تا دو بار مردن در تنهائي – تولد و مرگ – و ايستادن تا… عاشقان ايستاده مي ميرند *** از دو بار عقربه ساعت تا ظهور ستاره ساكت *** آه اگر عشق و مرگ دو عقربه از ساعتي عتيقه هستند كه به رسمي قديمي روي هم یا روبروي هم یا بصورت متقارن قرار مي گيرند در ساعت دوازده يا پنج دقيقه مانده به كي يا ده و ده دقيقه يا هر ساعتي كه...

مطلب کامل

دلتنگی ها

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

شامه ی ما عجیب عمل می کند بوی نفرت را از هزار فرسنگی حس می کنیم اما بوی عشق را درکنار نه…   هزار بار گفتم دوستت دارم یکبار برای امتحان گفتم نه از طناب ستبر و هزار پیچ دوست داشتن دل بریدی بر آن نخ نازک نفرت چنگ زدی و حالا در ته دره ی تنهایی منتظری تا هزار بار دیگر هزار باره شود این حدیث * * * پر “واز” می کنی که به ثانیه ای دیگر فرود بیایی و بنشینی پروازکن برای همیشه بسوی لحظه های پر تحرک و جاری و ثانیه های مرده را برای همیشه پشت سر بگذار   کاش خدا نبود عدالت اما بود … کاش خدا نبود ولی عشق بود … نه اینکه خدا می تواند نباشد همانگونه که بی عدالتی و نفرت که همزاد همیشگی اشرف مخلوقات است … کاش حکمت اینهمه ظلم و ظلمت روشن می شد...

مطلب کامل

هاشور می زنم روانم را ، با خنجر دوست داشتن

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

   انگار – دیشب – باران به خوبی باریده بود نگاه اگر به پنجره بیندازی می بینی تمامش لکه لکه شده از باران می اندیشم لکه های باران هزار نقش به شیشه ی پنجره ی روبرویم انداخته… ساعت از ده شب گذشته کوچه ی پشت پنجره ی روبرو از آمد شدن آدمها تهی شده هزار مرتبه خدا خدا می کنم جنایتی اتفاق نیفتد * * * روزنامه های صبح و عصر در ثبت و انعکاس جنایت از یکدیگر پیشی می گیرند … زمانه ی بدی شده کودکان معصوم به جانیان حرفه ای بدل می شوند – رجوع شود به روزنامه های همین چند روز پیش که نوجوان هفده ساله ای پدر معتادش را کشت – * * * هوای دلم دم کرده پنجره را باز می کنم برای دوباره بستن تا لکه های باران را پشت پنجره با پشت دست تا رسیدن به آسمان سرمه ای پر ستاره… * * * آسمان سرمه ای پر ستاره چادر گلدار دختر جوانی را می ماند که دیشب با روسری نارنجی رنگ گره خورده بر گلویش از دنیا رفت * * * انگار مثل دیشب که باریده بود به پنجره تا نگاه می کنم نوشته های روزنامه ها بیادم می آید و خودم را در قطره هایی که پنجره ی روبرویم را لکه لکه می کند می بارم و باز باران را روبروی پنجره پشت سر می گذارم و هاشور می زنم روانم را با خنجر دوست داشتن فروردین...

مطلب کامل

احساسم پر کشید

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

احساسم پر زد و رفت بجای مداد در جا مدادی روی میز فقط چهار چهارسو بچشم می خورد * * * بجای مداد چهارسو بجای قلم چاقو بجای کاغذ نطع رسم زمانه خشونت شده فقط خدا می تواند این رسم را بگرداند * * * به پرخاش می نگری در من تا با نفرت از کنارت عبورکنم چنین نمی کنم … رویایم اما هنوز دنیای دیگریست...

مطلب کامل

درد می کشم

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

درد  می کشم برای اینکه فراموش کنم که هنوز درد می کشم صدایم هنوز برای کسی آشنا نیست همسایه همسایه را نمی شناسد فقط به پنجره سرک می کشد عاشقانه های دیگران را در روزنامه ها دیدم پوشه های نامه های رسیده به روزنامه از نفرت و پوچی پر است صدایم را هیچکس نمی شنود درد می کشم برای اینکه ندانم هنوز درد می کشم   خیابانها را برای له کردن و له شدن پنجره ها را برای بازکردن پنجر ه ای دیگر به سوی سیاهی آسمان را برای بستن آسمان آبی   کمی تا هزار خسته ام دست خودم نیست که … درد می کشم برای اینکه فراموش کنم که هنوز درد می کشم   پله پله از عید به اسفند می رسیم عید خاطره ای دور با غبار تیره ای از رنج و دل شکستنی همیشگی می دانم هزار باران پشت پلک های خسته ام در انتظار نشسته اند به خستگی افتاده ام از اینهمه دو رنگی و این آسمان رنگارنگ و مثل شغالی پیر و خسته در شنزاری خشک درد می کشم برای اینکه ندانم هنوز درد می کشم بهمن...

مطلب کامل

دعوت به صلح

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

برای تنهائیم بزرگ است کوچکترش کنید این مکعب را می گویم □ برای بخاطر آوردنِ خودم بزرگ است کوچکترش کنید آینه ی روبرو را می گویم برای دوست داشتن و نفرت حتی خیلی خیلی بزرگِ بزرگ است این جهان را می گویم □ کوچکترش کنید تا بتوانم تمام انسا نها را سوسکها را حتی به صلح و دوستی دعوت کنم مهر...

مطلب کامل