جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

پس لرزه های سوگنامه برای بم

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

یک بیا دوباره گریه کنیم برای غریبی انسانهائی در سرزمین اجداد یشان و پیش از آنکه آرزوی مرگ کنیم – برای خودکه زجر می کشیم- – برای دیگرانی که زجرمان می دهند- برای بازماندگان زلزله دست به دعا برداریم   دو صدای بالگردها امانم را بریده به خون تو محتاجم و از دیدن رنگ سرخ خون وحشت می کنم از نخلهای روبروی خانه همسایه هم نمی شود بالا رفت تا از غریو پس لرزه های زلزله و بالگردهای پس از زلزله در امان بمانم پایم شکسته و دستم گچی ست   سه به دفتر خاطراتت بنویس: “ دوستت دارم بابا” به دفتر خاطراتت بنویس: “ بابا ببادم داد” اگر به جای بم درکرمان ثبت نام می شدم هنوز زنده بودم   چهار گلایه کن از پدر، مادر، خدا، شیطان بعد با چهار خط موازی شمال رطوبت ناک را به شرجی گرم جنوب سبزی غرب را به کویر خاکی شرق انگار پرچمی باشد هزار پاره از هزار هجوم با رنگ های سبز، سفید و سرخ   پنج تمام خشت و خاک بم را گشتم پیدایت نمی کنم –پدر به پسر می گفت – اگر مرا نمی یابی – روح پسر می گفت – مقصر تو نیستی خدا هم نیست طبیعت هم دوباره شب بخیر بگو و بالش خاطر ه هایت را از هزار جسد چون من پر کن   شش نه آبی برای فرونشاندن عطش نه آتشی برای گرم شدن در سرمای زمهریر زمستان بم نان و آب و آتش را از دستهای غبار گرفته ام به یغما برد هاند     هفت به عیسی گفتم بجای کاج کریسمس چهل هزار چراغ مرگ را در شب میلادت روشن می کنیم بر نخل های یائسه مزین به ستاره های خون دی...

مطلب کامل

سوگنامه هایی برای ماتم بم

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

 یک جغرافیای خیابان پر پیچ و تاب و سایه روشن زندگی فاصله کوتاهی است بین دو میدان میلاد و مرگ پنجره را اگر به سوی سرما ببندی مرگ از سقف به درون خانه سرازیر می شود □ ریزش اشک شاید آسان ترین گزینه باشد وقتی که از وقوع زلزله در دوردست خبردار می شوی وقتی به شکوه بر می خیزی از بر خدا که خاک مرگ به قامت بم پاشیده است دست آخر نتیجه می گیری که گناه از ماست گناه ما – من و تو – بی عدالتی ما – من و تو – زیاده خواهی ما – من و تو – خشم کور  زمین را بیدار کرد تا در زمستانی دیگر در بی عدالتی دیگری بم را به ماتم بنشاند   دو زمین بم عاشق ترین است و دیر سال ترین هزار عاشق در یک شب هزار معشوق در یک صبح زود □ بیلهاتان را بیگانگان آهسته بر شیار زمین که دست عاشقی به گردن معشوقی است و نگاه ثابت معشوق ستاره عشق می شمارد در زمهریر آسمان شبی کویری   سه ازکدام کاانال بود جیغ صورتی بود یا قرمز که از گلوی کوچک کودک مادر مرد ه ای بام بلند کهکشا نها را می شکافت   بام بلند بم پس از هزاره ها مرده آزرده نمی شود   چهار صف بسته اند و بسته ایم به گرمی برای عرض تسلیت به بازماندگان و آنسویمان اما کسی از بازماندگان هنوز از سرما یخ می زنند و می شکنند و می میرند روزگار غریبی است…   پنج چقدر دنیا کوچک است زلزله افتاده در بمی بزرگ ولوله افتاده در ایران از غمی بزرگ   شش از سرما می لرزم و خواهم مُرد بجای دوست داشتنم پتوی کهنه ای نثارم کنید   هفت راه می رویم و گریه می کنیم می ایستیم و گریه می کنیم پشت چراغ قرمز هم و از بار سنگین مجروحانی که در آمبولانس پشت چراغ قرمز روبرو نفس نفس می زنند به نفس تنگی می افتیم   هشت آنجا طَبَق طَبَق جنازه می برند اینجا اما آب از آب تکان نمی خورد من و تو هم به عادت هر روز بیدار می شویم و بخواب می رویم روزگار غریبی است…   نه نه تنها کودکان و پیران و نوعروسان کبوتران چاهی بم هم در دام زلزله افتاد ه اند   ده هبوط هیولای زلزله از سقف قابل تصور نیست کاش من و تو هم که هنوز زنده ایم و می خندیم برای قضاوت اندک...

مطلب کامل

نور و سایه

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

سایه به دیوار یعنی چراغی هنوز هست ◊ نور و تاریکی توامان دوگانه اند همزادند نور خدا شد تاریکی شیطان ◊ نور هم سایه دارد اگر در برابر نوری درخشان تر قرار بگیرد ◊ نیمه روشن ماه که سایه می خورد و سیاه می شود و سیاهی بیشتر هلال می شود و زیباتر ◊ امتزاج سیاهی و سفیدی بر پهنای پهناور کاغذ تا تصویری طبیعی به چشم بیاید ◊ همه اش من همه اش تو من سیاهی مداد شمعی سیاه تو سفیدی شعله ی شمعی شعله ی شمع هر چقدرکوچک باشد بزرگترین فریاد است برای دادن پیامی روشن ◊ شب تنهاییم بزرگ و سیاه است نیم نگاه روشن کوچکت را از این سیاهی دریغ مکن ◊ سیب را به دست تو دیدم نیمش روشن بود نیم دیگرش تاریک ◊ عقربه های ساعت مچیم از مدار تاریکی گذشته اند روز هنوز… دست تکان می دهد برایم ◊ ساعت سایه را به دیوار میزان کن تا به نور برسی آبان...

مطلب کامل

پروانه و خورشيد

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

از چشم پروانه خورشيد دوست داشتني و باورنكردني است از چشم خورشيد پروانه ◊ خورشيد پشتِ پنجره پروانه پشتِ پنجره من در خوابِ خورشيد و پنجره و پروانه ◊ دوست داشتني چرا نمي شوم در چشم ماهي – پروانه- – خورشيد- ◊ چقدر وحشت مي كند پروانه در طلوعِ غروب وقتي فقط مرا پشتِ پنجره مي بيند ◊ پنجره ی خورشيد را مي بندي هزار شمع روشن مي كني پروانه اما يخ زده از سرما پشتِ شيشه ی پنجره ◊ پروانه خواندن و نوشتن نمي تواند پريدن را اما… پروانه باش كوتاه به زيستن اما دوست داشتني خورشيد دارد غروب مي كند ◊ نگاهم در جستجوي كوچكترين خورشيد است و بزرگ ترين پروانه ◊ چشمِ پروانه كوچك است آسمانش اما از سياهيِ خالِ بالش بزرگ تر ◊ به جستجوي خورشيد باش و آفتابگردان و پروانه كه آفتابگردان را ◊ بال ندارم وگرنه پروانه مي شدم براي نزدیك تر شدن به خورشيد ◊ پروانه چشمهايش را روي با لهايش نقاشي كرده ◊ آسمان را آبي كن خوابت را مهتابي كن اگر هنوز عاشقِ رقصِ پروانه ی پشتِ پنجره هستي ◊ آفتاب هميشه است رهايش كن لكه ابرِ كوچك را ببين و عبورِ پروانه را بر قابِ پنجره ◊ پروانه در خيالِ خود فرزانه در خيالِ خود تو اما خيال را رها كن زمان گذشت ◊ پيله خوابِ پروانه پروانه خوابِ پيله من و تو و خدا هم خوابِ یکديگر را ◊ چند بار حسرتِ پروانه به رنگين كمان رنگين كمان به رنگِ بالِ پروانه ◊ پروانه مي پرد خورشيد مي تابد شب سرِ آمدن...

مطلب کامل

دوست داشتن یعنی

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

دوست داشتن یعنی گلی به دستت می دهم تا دروازه ای به گلستانی بگشائی ◊ دروازه ی دلت را نشانم بده دوست داشتنت کلیدی شده ◊ چگونه دوست ندارم دنیا را دنیا، بزرگترین شعر خداست آسمان دلم با ستاره ی دوست داشتن پولک دوزی شده ◊ آینه های موازی دوست داشتنم را وسعت می دهند ◊ دوست داشتنی چرا نمی شوم در چشم ماهی؟ ◊ عقربه که  تندتر می چرخد دوست داشتنم گُر می گیرد ◊ از من مرنج تلاش کن… دوستت بدارم ◊ صدای بارش باران نمی گذارد بگویم دوستت دارم ◊ از درخت دوست داشتن اگر می توانی پيچک ترديد را جدا کن ◊ درخت تنهائیم را با دوست داشتن تزیین کردم ◊ همه چیز گران و سخت شده دوست داشتن فقط ارزان است و ساده ◊ تا گل محمدی حسد نورزد دوست داشتنت را پنهان کردم ◊ حس دوست داشتن به قشنگی دوست داشتن نیست ◊   تا دوستش نداشتم ندانستم که دوستش دارم ◊ چون دوستت دارم سخت ترین کلام “ دوستت دارم” گفتن است ◊ دلت می خواهد دوست بداری یا دوستت بدارند اگر می خواهی دوست بداری دوستت دارم تير...

مطلب کامل

باز هم به همین سادگی

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

روی زمینم در راهِ رسیدن به خانه کنارِ بزرگراه ایستاده ام برای نوشتن سی دقیقه مانده به ساعتِ ده و ده دقیقه که عقربه های ساعت به شکل بال های پُر پرواز پرنده ای شوند یا انگار آسمان باشد که بال گشوده و مرا طلب می کند   به آسمان چشم می دوزم به قصدِ دیدنِ ستار ه ای که هنوز شماره ندارد ) در قصه آمده که ستار ه ها همه را شمار ه گذاری کرد ه اند( آسمان را غبار گرفته و چشمم چیزی نمی بیند □ به زمزمه زیر لب چیزی می گویم وردی/ دعایی در وزنِ فاعلن مفاعیلن یا مفعول فاعلاتن یا مثل زمانی در آینده که دوره ام می کنند با بانگِ بلندِ لاالله الا الله   وقتی که حادثه به سادگی اتفاق افتاده است □ به زمزمه شاید نام خداست که بر زبانم جاری می شود و زمزمه بزرگ و بزرگتر می شود و من کوچک و کوچکتر آنقدر کوچک که بر موجِ زمزمه )که حالا به قدر کافی بزرگ شده( □ سوار می شوم برای گردش در آسمان حالا دارم ستاره ها را که زیرِ پایم هستند نظاره می کنم برای یافتنِ ستاره ای که هنوز شماره ندارد و به ثانیه ای دیگر حس می کنم که روی زمین ایستاده ام به همین سادگی شهریور...

مطلب کامل