آتش و باران
قطرات آب به آهستگي فرو مي ريزند از شاخه هاي بي شكوفه لحظاتي پس از « باران » *** قطره هاي خون هم دقايقي چند پس از « آتش » 26 شهريور 62
مطلب کاملقطرات آب به آهستگي فرو مي ريزند از شاخه هاي بي شكوفه لحظاتي پس از « باران » *** قطره هاي خون هم دقايقي چند پس از « آتش » 26 شهريور 62
مطلب کاملگل مرگ چهار گلبرگ دارد به نشانه چهار ميخ بر چهار بازوي صليب گل مرگ چهار گلبرگ دارد به نشانه چهار گوشه تابوت و چهار ديوار اطاقم كه تابوتي مجلل است مزين به فرش و مبل و تابلوهاي ديواري گل مرگ چهار گلبرگ دارد به نشانه زنگ ساعت در ساعت چهار صبح چهارشنبه در ساعت بيدارباش دژخيمان در چهارراه ها نيز تنها صداي مرگ است كه گوش را مي آزارد آذر 51...
مطلب کاملايرانم با تيغ آخته چهل بار خونم را مكيده اند با اينهمه با اينكه سالخورده ام هنوز سر پا هستم اسفند 67...
مطلب کاملبه یهانه سرمای زود رس امسال مگر نه اينكه هر كس بايد صاحب اسمي باشد تا به آن بشناسندش يا بخوانندش، درست مثل هر گل، هر كوچه، هر كتاب، يا حتي هر ستاره و با هر حرفي هم شروع بشود، هيچ مهم نيست كه تمام حرفها از قامت الف متولد مي شوند، پس من چرا هنوز اسمي ندارم، يا داشته ام شايد و مثل هر چيز ديگري كه مي تواند گم بشود، درست در وسط يكروز طوفاني كه باد همه چيز را بهم مي ريزد و با خودش مي برد، نام مرا هم با خود برد، آنرا بر دوش خود گذاشت و پشت دشتهاي مشرقي، درست در جائي كه بادها معمولا آرام مي گيرند، رهايش كرد و اسم گم شده ام در گوشه اي غريب و مشرقي، ميان بيابان هنوز دارد دنبال صاحبش كه او هم گم شده مي گردد. شولاي من كجاست مادر؟ مگر نه اينكه ديوار بايد باشد تا بشود قاب پنجره اي را بر آن، پس چرا تمام اين پنجره هاي پريده رنگ را ميان زمين و آسمان، رقصان تنها گذاشته اي، درست مثل مرده من كه بي مكعب تابوت باشد و از دسترس زمين بدور، يا مثلا مثل ستاره اي كوچك ميان اينهمه كهكشان نامتناهي و باز مگر نه اينكه تمام سياره ها، امروزه روز مثل آدم ها اسم و شماره و آدرس دارند و من كه مبدل به يك جسد كوچك شده ام، نه اسم، نه شناسنامه، نه حتي يك برگ كاغذ كاهي براي پاك كردن عرق از پيشاني نه از پشيماني شولاي من كجاست مادر؟ مگر نه اينكه نقطه آغاز پيدا كردن گم شدن است و گاهي گم كردن، پس چرا از پس اينهمه گم كردن خانه و اسم و گل و كوچه و آسمان و كتاب، هنوز ستاره اي را پيدا نكرده ام، هر چقدر كوچك، يا بومي كوچكتر كه با آبرنگ فقط بر آن نماد خانه اي را و اسمم را كه گم شده و گلها و كوچه هاي از كودكي گم شده را، كه با چهل سال فاصله و حتي پس از مرگ و سرماي زمهرير امسال و دست آخر، كبوتري را كه دنبال لانه اش مي گردد كه پشت برف گم شده، نقاشي كنم و كمتر از هزار سال روبرويش بنشينم و براي بار هزارم از خودم بپرسم: خودت را پيدا كردي يا سئوالي ديگر ، مثلا : شولاي من كجاست مادر؟ مگر نه اينكه اگر تمام نشده باشد و باز بنويسد...
مطلب کامل...
مطلب کاملطرحی از تصویر برادرم علی محمد شریفیان در 17 سالگی …. در سال 1360. طرح دیگری از او ترسیم کرده بودم بصورت دوایر متحد المرکز که از گلوگاهش شروع می شد؛ اما متاسفانه آن طرح گم شده است . طرحی با تقارن مرکزی که کلمه ” سبز ” را بوجود آورده است ( از بالا و پائین ) طرح ترسیمی زیر را سال 1348 کشیده بودم که تشکیل دو ردیف مربع هائی در آن بوجود می آید در هم تنیده ، که در حدود 53 درجه با یکدیگر زاویه دارند. روش ترسیم با استفاده از صفحه...
مطلب کامل