باد بزن
پنجره باد بزنی ست خدا به دستت داده مرتب که باز و بسته شود از هرم روز رها می شوی *** پشت پنجره بالهای پروانه بادبزنی...
مطلب کاملپنجره باد بزنی ست خدا به دستت داده مرتب که باز و بسته شود از هرم روز رها می شوی *** پشت پنجره بالهای پروانه بادبزنی...
مطلب کاملبر سپیده دم آسمان دو کبوتر بال بر گشاده اند یکی بهار دیگری پائیز بر سیاهی این دفتر دو لکه ی سفید می بینم یکی سرخ یکی سبزِ سبز بر مدار عشق فقط دو سیاره باقی مانده است : پرنده ای که بال می گشاید و گربه ای که در کمین نشسته 25/12/92 _______________ با یاد « احمد شاملو » و « گابریل گارسیا لورکا...
مطلب کاملگور بابای شب هنوز فردا صبح زود مثل همیشه پیرمردی که چهره مثل پدر دارد برگ های ریخته بر آجر فرش بلوک را جارو می کند و خاطرات شب را تا روز دیگری به زیبایی آغاز شود گور بابای شب *** پا را روی پا بینداز به تبلیغ ماشین لباسشوئی ماشین سواری ماشین های اداری و بخاری دیواری دل ببند گور بابای آسمان که زور می زند پرده ابر را بر طناب شهاب بیاویزد گور بابای دوست داشتن که هرچه زور زدم نفرت نشد پرنده ای بودم سرگردان بالم به شاخه تقدیر گرفت و شکست گور بابای تقدیر که به پیشانی پیرمرد نوشته تعظیم اما همیشه من اول به او سلام می کنم گور بابای عشق حتی پس از پنجاه همیشه محصول عشق نفرت بوده است آبان...
مطلب کاملدر نظرگاه من مورچه کوچکترین است خدا بزرگترین * نه خدا نه مورچه خط قرمزی نیافریده اند خطوط قرمز را خودخواهان به صفحه کوچک زیستنم خط کشی می کنند * مورچه جشن تولد ندارند خدا نیز هم تولد و مرگ فاصله کوتاهی است در گاهواره زیستن تا قدمی برای عشق برداری * اگر عشق تنفس کوتاهی میان بودن و نبودن است بگذار در رگهایم مثل رودخانه ای جاری جاری شود * گهواره برای آرام کردن کودک است گاهواره برای میانسالی که گاهنامه زندگی را مرور کنی که سرشار از عشق است از نفرت هم * در نظرگاه من مورچه کوچکترین است خدا بزرگترین * از جنگی که دود و درد و دروغ بجا می گذارد خسته ام در آرزوی بودن مورچه ای هستم که بار سنگین کوچکی در پشتش دارد و جشن تولد ندارد یا پروانه ای که صبحدم متولد می شود شب می میرد * بخند وقتی که می خندی خنده ات جویبار زلالی می شود وقتی که گریه می کنی سیلی می شود که به زندگیم سیلی می زند جواد شریفیان 24 مهر...
مطلب کاملاز بازديد خانه ام برمي گردم در آبادان كه فاصله چهار تا چهل سالكي زا در آن زيستم *** از بازديد خانه ام برمي گردم در آبادان و نهال نخلي كه كاشته بودم هفده سال پيش گوشه سمت چپ حياط حقيرمان و اين اشيايي كه به ريسمان و بر گردنم آويزان كرده ام ” دسته كليدي ” فانوسي شكسته ” عروسكي ” و پاره آجري تنها دستمايه سفرم هستند *** اگر تمايل داريد ديوانه ام بخوانيد اعتراضي نيست اول آذر...
مطلب کاملروزي يك بار به تصويرم در آينه سلام مي كنم روزي دوبار به مغازه دار محله سلام مي كنم روزي سه بار به معده ام سلام مي كنم *** بسيار خوشبختم و فراموش كرده ام كه برادرم را براي هميشه برده اند فراموش كرده ام كه برادرانم كه برادرانم لبخندشان فراموششان شده است 16 شهريور 62...
مطلب کامل