پری دریائی
پیرمردی بود که کسی را نداست. از زندگی کردن در تنهائی و میان اجتماع شهر ناراحت بود. خانه محقرش را رها کرد و به ساحل خلوت رفت. با مشقت و سختی و بی کمک کسی، خانه ای برای خودش ساخت و در آن خانه مسکن گزید. بدلیل اینکه شخص رئوفی بود و دلش بحال ماهی ها می سوخت ، همیشه ماهیگیرانی را که برای صید ماهی می آمدند نصیحت می کرد که از این شغل دست بردارند و سراغ کار دیگری بروند. صیادان از نصایح او ناراحت می شدند و گاهی بحث بالا می گرفت و به دعوا مبدل می شد. لاک پشتی که گاهی برای قدم زدن به ساحل می آمد ، شاهد این ماجرا بود. از رفتار خیر خواهانه پیرمرد خوشحال می شد ، و پس از برگشتن به داخل آب ، موضوع را برای ماهیان شرح می داد. ماهیان ندیده به پیرمرد علاقمند شدند. مدتی گذشت و دعوای پیرمرد و ماهیگیران خیلی بالا گرفت ، بطوری که برای رها شدن از دست پیرمرد ، روزی پس از کتک زدنش او را به داخل دریا انداختند. ماهی ها که دوستدارش بودند ، از چند ماهی معمار خواستند سریعا” در زیر دریا برایش اطاق مناسبی بسازند. معماران خبره خیلی سریع اطاقی ساختند که لوله ای هوا از سطح دریا به داخل اطاق می آورد که پیرمرد قادر بود به آسانی هوا را تنفس کند. پس پیرمرد از آن پس ساکن خانه زیر آب شد. لاک پشت ها هم که به ساحل می رفتند ، از باقیمانده غذای ماهیگیران برای او می آوردند. پیرمرد از اینکه پس از ده ها سال تنهائی ، حالا انواع ماهی ها و جانوران دریائی در اطرافش بودند و بی مضایقه خدمت می کردند، بسیار خوشحال بود. بفکرش رسید که او هم خدمتی به آنها کند. نقال شد و بریشان قصه های زیبا می گفت. پس از مدتی شروع به درس دادن کرد. او معلم شد و ماهیان و آبزیان دیگر شاگردان مدرسه اش شدند. شبها هم که می خوابید در رویایش ، ماهیان رنگارنگ و زیبا می رقصیدند. اگرچه مدتها می شد که انسان ندیده بود، ولی هنوز آنرا فراموش نکرده بود. شبی در رویا موجود عجیبی را دید. نیم تنه زن زیبائی که نیمه پائین بدنش به شکل نیمه پائین بدن ماهی بود. از خواب که بیدار شد رویا بیادش آمد. اسمی برای آن به ذهنش آمد. او را ” پری دریائی ” نام نهاد. رویایش را برای ماهیان شرح داد...
مطلب کامل