جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

رنگین کمان

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

امروز مثل هر روز در خيابان خلوت هر روزه راه مي رفتم كه ناگهان روبرويم دروازه اي به گلستاني باز شد با گلها و پرنده هاي الوان با تنوع رنگهايي رنگين تر از رنگين كمانلحظه اي نه كه ساعت هاي بسياري به گل ها خيره شدم، گل شدم . از دريچه چشم گل دنيا را ديدم كه همه جا گل بود و گلاب و گلباران، رقصان بر آبگير چشم و چشمه تشنه….زنگ ساعت مچيم گفت كه برگرد كه وقت برخاستن است و با من بود كه به سكر خواب صبحگاهي مي ماندم…آخرين گل را درودي گفتم تا براه افتم و مثل هر روز بر مسير هميشگي بيفتم كه غنچه نو شكفته اي چشمك زد، تا يك لحظه بمانم و نگاهش كنم و هنوز راه نيفتاده بودم كه گلي ديگر صدايم كرد و غنچه اي و گلي و غنچه اي ديگر…بر گ يكي از غنچه ها برنگ نقره بود و آينه مانند تا در آينه خيره شوم و او را ببينم كه مثل هر روز در خيبان خلوت هر روزه راه مي رفت كه ناگهان روبرويش دروازه اي به گلستاني باز شد با گلها و پرنده هائي الوان، با تنوع رنگهائي رنگين تر از رنگين كمان…لحظه اي نه كه ساعت هاي بسياري به گل ها خيره شدم، گل شدم . از دريچه چشم گل دنيا را ديدم كه همه جا گل بود و گلاب و گلباران، رقصان بر …….ديماه...

مطلب کامل

مرور خاطرات گذشته

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

می نشینم تا خاطرات گذشته ام را مرور کنم … اب که می گذرد از سر … خاطره که بیشتر از دو تا می شود پیله ای خیال پروانه شدن دارد بارانی که خداست یا خدائی بارانی … و مثل هربار که می خواهی به فراموشی بسپاری خودت را و بهار را که همیشه است و  باران را که هر شب بر چشمانت جاری می شود … هرگز نمی شود **** می نشینم تا خاطرات گذشته ام را مرور کنم می نشینم و گذشته ام را مرور کنم می نشینم تا  مرور کنم خاطراتم را و فاتحه ای برایشان بخوانم …… به خدا اعتماد کردم حتی به شیطان اعتماد نباید می کردم اعتماد نباید می کردی اعتماد نباید می کرد به تو ؟؟؟؟ نه ترا نمی گویم ضمیر سوم شخص مفرد را می گویم که یا دوستم ندارد یا مرا از یاد برده است *** می نشینم وخاطرات گذشته ام را مرور کنم … ببین چقدر به سادگی شبان گرگ می شود ولی  به سختی گرگ شبان *** می نشینم تا خاطرات گذشته را ورق بزنم ببین که نگاه من است که کوه را می سازد و عشق من است که ترا رقم می زند و انگشتان من است  که این دفتر را این قصه را و این عشق را ورق می زند و عشق من است که ترا می سازد و تمام جهان را –         جائی مگر نگفته بودم انگار که عشق همان خداست و خدا همان عشق است ؟ – اگر نگاه و عشق من نبودند نه کوه بود نه تو **** می نشینم و خاطره ای را بغل می کنم « زبان برای تفاهم بود / ولی دریغ / دلیل سوء تفاهم شد » و خاطره ای دیگر را « من کوه را شکستم و گفتم / اما تو از شکستن یک تپه عاجزی / در فتح کوه دست تو در کار است / و فتح  دستهای تو / خود مشکلی عظیم تر از کوه » و خاطره ای دیگر را « دندان شیریم درد می کند …….. » تمامشان را بغل می کنم تا بخاک بسپارمشان نه اعتماد بخود نه گرگ درون نه شبان بیرون مرا که خسته ترینم در مرور کردن و بخاک سپردن خاطراتم کمک نمی کنند تنها صدای لا الله الالله می شنوم می شنوم از دور با ضرب آهنگ فاعلن مفاعیلن *** و آخر سر این منم که رویروی آینه می نشینم تا ترا مرور کنم و خاطرات گذشته ام را  مرور کنم و شب را...

مطلب کامل

چقدر پنجره دارد اين اطاق

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

( قسمت هفتم شعر بلند  «با خودم هستم»  ) براي خودم اطاقي مي سازم با هزار پنجره و هر صبح با اميدی دوباره  روبروي يكی از پنجره ها مي نشينم در انتظار آمدن باران تا هزار سال …….. و در هزاره ي بعدي روبروي پنجره ي بعدي *** دلم كه مي گيرد از نيامدن باران چشمانم باراني مي شوند چشمانم که باراني مي شوند باد مي وزد و پنجره را با خودش مي برد من هم كنار پنجره ي بعدي مي روم می نشینم و منتظر مي مانم *** كسي  از كنار اطاقم عبور مي كند كسي كه از كنار اطاقم عبور مي كند به نجوا مي گويد چقدر پنجره دارد اين اطاق آه ه ه چقدر چشمش شور است هوا به ناگهان طوفاني مي شود طوفان تمام  اطاق را با تمام پنجره هايش با خودش مي برد و من مجبور مي شوم دوباره براي خودم اطاقي بسازم با هزار پنجره و هر صبح با اميدی دوباره  روبروي يكی از پنجره ها  مي نشينم در انتظار آمدن باران تا هزار سال ……. ……. و پايان يافتن این داستان بی پایان ……….. با تو نیستم با خودم هستم پانویس : شعر باخودم هستم آذر ۷۹ سروده شده است...

مطلب کامل

خورشيد

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

 چشمه خشكيده را به نظر بازي نشسته خورشيد و خورشيد تيله فرداي تست اگر بتواني  *** رامشگران امروز خاموشان ديروزند به ديروزت نقبي بزن به كودكيت گريزي اگر بتواني  *** جلادان امروز  كودكان ديروزند به خوش باوري نشسته از بند كودكي گسسته از كودكيت اگر بجا مانده چيزي چيزي بگو اگر بتواني ***  خاموشان امروز  رامشگران ديروزند به تا ر اين شب زخمه اي بزن اگر بتواني  *** سياره هاي سرد اين منظومه ستاره هاي فروزان ديشبند خورشيد را به نظر زدن بنشين اگر بتواني *** پنجره را اگر مي شود به دستي بگشا كه شبان امروز سپيده دمان ديروزند دل چركين از غرابت خورشيد و خورشيد تيله فرداي تست اگر بتوانی  فروردين ۷۲ پا نويس : ۱۳ سال پيش با خانواده به شهر بازی رفته بوديم . مردی فرزند سه ساله اش را کول کرده بود. اين کودک در زيبائی تجسم يک فرشته بود . طوری که بی اختيار دوست داشتی گل بوسه ای بر گونه اش بکاری . تخيلم مرا به ۲۵ سال بعد پرد . آيا در سال ۱۳۹۷ اين کودک زيبا و پاک تبديل به انسانی مفيد برای جامعه شده يا  به يک معتاد يا جانی مبدل شده است و حاصل آن تخيل اين شعر شد . بهمين دليل هميشه  توصييه می کنم که بايد بخشی از صفات کودکی مان را حفظ کنيم چرا که تضمين کننده معصوميت و پاکی روان ما خواهد بود . نمی دانم خاطرتان می آيد گروه کرکسها که چند سال پيش اعدام شدند و يکی از آنها فوق العاده چهره ی زيبائی داشت . ياد داشتی نوشتم « کبوتر بچه ای که کرکس شد » که نيمه کاره ماند و جائی درج...

مطلب کامل

چه باغ قشنگی

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

آينه را روبرويم گذاشتم تا به صيقل آينه ترا بصورت گلهاي زرد و سرخ و آبي و نيلوفری …………… چه باغ قشنگي است *** آينه اي از تو ساختم تو خواب مرا مي ديدی و باز من تر در بيداری آينه از دستم افتاد *** آينه از دستم افتاد هزار پاره شد در صيقل هزار پاره اش باز تو بودي بصورت گلهاي زرد و سرخ و آبي و نيلوفری تکه اي از آينه را كه از زمين برمي داشتم با خودم زمزمه مي كردم : چه باغ قشنگی ست *** آينه از دستم افتاده بود گمان مي كردم كه از عشق دور مي شوم صدائی شنيدم از جنس عشق صداي تو بود شايد كه مي گفتي : «دستت را به من بده و بر كلامم هيچ معماپي افزون...

مطلب کامل