رنگین کمان
امروز مثل هر روز در خيابان خلوت هر روزه راه مي رفتم كه ناگهان روبرويم دروازه اي به گلستاني باز شد با گلها و پرنده هاي الوان با تنوع رنگهايي رنگين تر از رنگين كمانلحظه اي نه كه ساعت هاي بسياري به گل ها خيره شدم، گل شدم . از دريچه چشم گل دنيا را ديدم كه همه جا گل بود و گلاب و گلباران، رقصان بر آبگير چشم و چشمه تشنه….زنگ ساعت مچيم گفت كه برگرد كه وقت برخاستن است و با من بود كه به سكر خواب صبحگاهي مي ماندم…آخرين گل را درودي گفتم تا براه افتم و مثل هر روز بر مسير هميشگي بيفتم كه غنچه نو شكفته اي چشمك زد، تا يك لحظه بمانم و نگاهش كنم و هنوز راه نيفتاده بودم كه گلي ديگر صدايم كرد و غنچه اي و گلي و غنچه اي ديگر…بر گ يكي از غنچه ها برنگ نقره بود و آينه مانند تا در آينه خيره شوم و او را ببينم كه مثل هر روز در خيبان خلوت هر روزه راه مي رفت كه ناگهان روبرويش دروازه اي به گلستاني باز شد با گلها و پرنده هائي الوان، با تنوع رنگهائي رنگين تر از رنگين كمان…لحظه اي نه كه ساعت هاي بسياري به گل ها خيره شدم، گل شدم . از دريچه چشم گل دنيا را ديدم كه همه جا گل بود و گلاب و گلباران، رقصان بر …….ديماه...
مطلب کامل