باد بزن
پنجره باد بزنی ست خدا به دستت داده مرتب که باز و بسته شود از هرم روز رها می شوی *** پشت پنجره بالهای پروانه بادبزنی...
مطلب کاملپنجره باد بزنی ست خدا به دستت داده مرتب که باز و بسته شود از هرم روز رها می شوی *** پشت پنجره بالهای پروانه بادبزنی...
مطلب کاملتابستان که می آید فقط به فکر زمستانت باش زمستان هم به فکر تابستان بیاد بیاور مورچه های آدم نما یا آدمهای کوچک مورچه قامت را *** از پنجره جدا شو و به بالا رها تا به آسمان برسی ببین که من تو هم حتی – برگ های زرد ریخته بر حواشی خیابانها را نمی گویم – من و توهم حتی از پر پروانه کوچکتریم *** به همین سادگی که باور نمی توانی اتفاق می افتد …. اتفاق می افتد حتی اگر نخواهی و به ناگهان زیر پایت خالی می شود تا بر زمین خدا بیفتی البته اگر سزاوارش باشی *** حرف و حدیث مورچه های آدم نما و تابستان و اتفاق نیفتاده را – که حتما” اتفاق می افتد– بعدا” مرور کن و حالا دستت را به دستم بده برای دوست داشتن و بیاد بیاور چند بار دلم را به دستت دادم برای شکستن *** تابستان دارد تمام می شود به فکر زمستانت باش زمستان هم به فکر تابستان …. پیش از آنکه ثانیه های عمر سهمیه بندی...
مطلب کاملستاره خاموش است تلفن زنگ می زند شب ادامه دارد صبح نمی آید پاییز تازه آمده برای ماندن در تردید است … نقطه فاصله … سر سطر *** واژه ی ” است “ پشت ” بود “ پنهان شده دروازه ی دریا ها را هم – تا شنا نکنم – با هفت قفل آهنی بسته اند … کاغذی فقط روبرو یم گذاشته اند تا به خودکار آبی آنرا سیاه کنم تا … نقطه فاصله سر سطر *** ببین چقدر مهربانی که یخ بسته ام ببین چقدر قهقهه سر داده ام و تا فقط برای اینکه خط بزنم گریستن را می خندم *** از آفتاب نارنجی فاصله می گیرم و به سربی آسمان می خندم و حضور مربعی آبی و حبوط مثلثی قهوه ای و واو عطف برای نقطه ای سیاه و باز … نقطه فاصله سر سطر *** هزار بار و با هزار زبان از عشق سخن راندم تو ،اما همیشه در هزارتویی هذلولی چرخیدی که زمان بگذرد تا من به ساعتی آبی میان عقربه های مشکوک ایستاده باشم تا … نقطه فاصله سر سطر *** حالا که به بودنم عادت نکرده اید خودکار آبی را بر می دارم و از سر دلتنگی با رنگ زرد شروع می کنم و در کمال آرامش به پایان می برم برای روزهای نبودن که هنوز خورشید هست با شعاعهای موازیش که از یکدیگر دور تر می شوند و من که از سلاله بارانم و از سلاله خورشید و نه توان تابش خورشید را دارم نه طاقت دیدن گریستن باران … می اندیشم برای روز های نبودن .. وقتی نباشم در دوست داشتن فاصله را رعایت کنید در سکوت فاصله را رعایت کنید در نوشتن فاصله را رعایت کنید و بیاد بیاورید وقتی که ساعت سرخ درون سینه ی من به چنگک درد آویزان بود میان قهقهه مدام می گفتم … نقطه فاصله سر سطر *** دو خط موازی را نه …….. هزارخط موازی را به دفتر مشقی قدیمی – که گوشه ی انبار خاک می خورد – به رنگ آبی خاکستری یا قرمز حتی تا بر آن مشق عشق را تمرین کنم تا سراسر نفرت شود به روزها و شبانی و دیگر باز … نقطه فاصله سر سطر ...
مطلب کاملبیداری را در خواب تجربه کن خواب را در بیداری خدا را با ابلیس *** پوستواره ای شدی پوسته را رها کن هسته ی دوست داشتن فقط خداست *** خدا به قالب پروانه ای ست پشت پنجره در پرواز پنجره را باز کن گوش شیطان را کر *** دستت را دراز کن پنجره را باز خداست که همیشه پشت پنجره حضور دارد و لبخند می زند *** از خدا مترس خدا که ابلیس نیست که از او می ترسی به گونه ای باش در بودن و عمل … که ابلیس از تو بترسد … که خدا نترسد *** دستنوشته هایم را باد می برد نانوشته هایم را زمان از عشق که غفلت می کنم خدا را شیطان *** به شیطان کوچک درونت بگو همیشه با خدا باشد *** از شیطان مترس وقتی هنوز و تا همیشه دست خدا ترا نوازش می کند *** خدا بزرگتر از آن است که با گفتن ” خدا بزرگ است “ در مخیله ی کوچک تو بگنجد خدا را کوچک کن به هیئت پروانه ای سپس به پرواز پروانه ی کوچک پشت پنجره خیره شو تا بزرگی خدا را دریابی *** آخر شب که خواب می آید به همراهش کلام کم می آید درست مثل دید چشمهامان پیش از آنکه برای خواب ببندیمشن باش تا کلام آخر را … خدا با چشمهای بسته ترا می بیند تو با چشهای باز چرا فقط شیطان را می بینی ؟ مهر...
مطلب کاملدرد می کشم برای اینکه فراموش کنم که هنوز درد می کشم *** صدایم هنوز برای کسی آشنا نیست همسایه همسایه را نمی شناسد فقط به پنجره سرک می کشد *** عاشقانه های دیگران را در روزنامه ها دیدم پوشه های نامه های رسیده به روزنامه از نفرت و پوچی پر است *** صدایم را هیچکس نمی شنود درد می کشم برای اینکه ندانم هنوز درد می کشم *** خیابانها را برای له کردن و له شدن پنجره ها را برای باز کردن پنجره ای دیگر به سوی سیاهی آسمان را برای بستن آسمان آبی *** کمی تا هزار خسته ام دست خودم نیست که : ” درد می کشم برای اینکه فراموش کنم که هنوز درد می کشم “ *** پله پله از عید به اسفند می رسیم عید خاطره ای دور با غبار تیره ای از رنج و دل شکستنی همیشگی *** می دانم هزار باران پشت پلکهای خسته ام در انتظار نشسته اند به خستگی افتاده ام از اینهمه دو رنگی و این آسمان رنگارنگ و مثل شغالی پیر و خسته در شنزاری خشک درد می کشم برای اینکه ندانم هنوز درد می کشم بهمن...
مطلب کامل