جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

“5 تابلو معرق”

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

تابلو اول:صورتی نزدیک تر بیا مثل زمانی که لنز دوربین را تنظیم می کنیم                                                             برای عکس گرفتن مهنم دارم عدسی چشمانم را تنظیم می کنم برای گرفتن یک عکس نزدیک تر کمی زیاد شد کمی به عقب * * * خاطرات این دو روزه                         هزار ساله اند انگار خاطره پشت خاطره می آید تا حضورت را همیشگی کند * * * چقدر زیباست تمام خاطره ها رنگ صورتی به خود گرفته اند * * * تابلو دوم: نیلوفری سئوال می کنم از خود باغبان این گلخانه ام مگر که سر تا سرش را جوانه گل نیلوفر و اطلسی نشاء کرده اند و من راه افتاده ام با شیشه ای گلاب بدست پای هر جوانه قطره ای آبگینه که خالی می شود از آب گونه ام کمک می گیرم تا فردا که دو  روز از دیروز جلو افتاده به تماشای گلهای تازه بنشینم با کلامی خفته زیر لبانم که زمزمه کردنی است گفتنی اما نیست * * * تابلو سوم:سبز راهی که می شوی دلت می گیرد مثل زمانی که گمشده ای داری و نمی دانی چیست حس می کنی که فضا را موسیقی غریبی پر کرده و بندی از شعری در پس پشت خاکستریت  تکرار می شود (* ) …… چیزی به ذهنت خطور  می کند کنار جاده زیر نور نگه میداری خودکار سبز را از جیبت در می آوری کاغذ سفید هم که همیشه کناردستت هست کاغذی بر می داری اما افسوس ….. آنچه را که می خواستی بنویسی از ذهنت پریده است تو هم به چمن خیس کنار جاده خیره می شوی و با خودکار سبز روی کاغذ سفید خطوطی عمودی و مایل اما کوتاه که مثلا طرح سبزی چمنی است لگد شده و بعد به راهت ادامه می دهی همین … * * * تابلو چهارم: زرد تنها که می شوم شعری از گذشته بیادم می آید بنام گل زنبق هر چقدر فکر می کنم به خاطر نمی آورم که گل زنبق چند برگ دارد اما بیاد می آورم شبدر را که گل نیست سه برگ دارد راستی … عشق هم که گل نیست نمی دانم که چند برگ دارد تو می دانی؟ …. * * * تابلو پنجم: کبود برنگ کبوتر چاهی نیمه شب است مطمئنی که دیگر پشت در کسی نیست یا نباید باشد در را می بندی قفل در را هم می اندازی اما صدای کوبه ی در ترا بسوی پنجره می کشاند راستی نمی دانی چرا؟ … آه ه ه ه ه ه آن کبوتر...

مطلب کامل

چند زخمه ی خورشیدی به تار امشب

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

 جوانمردی و گذشت را از دیروز یاد بگیر که گذشته است و هرگز دیگر باره باز نمی گردد *** روبه جانب مغرب داشتم امروز و او برای دیدنم سر بر نگردانید رو به سوی خورشید دارد همیشه گل آفتاب گردان *** کسی را می شناسم  که غروب را هر دقیقه می دید من اما هزار سال می شود که آنرا ندیده ام *** هزار ساله ام مگر؟ که به سادگی از هزار سال حرف می زنم *** آفتاب چه زیبا می رقصید امروز عصر بر آسمان آبی به گوشه بال کبوتری که دیگر نیست *** بدون حضورت شب طی نمی شود آفتابی مگر که همراه آفتاب غروب می کنی...

مطلب کامل

حرکتی میان دو نقطه

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

برای هستی  مجمری از طلا  بر رف و ستاره های منگوله دوزی شده آویزان از سقف حجمی خالی لبریز از تواتر هجوم بهار و پائیز *** کودکی که کودک نبود مشق شبی را که مشق شب نبود و درس هندسه را که درس هندسه نبود به نوشتن آغاز کرد: بر دفتری بیابانی با قلمی نامرئی دو نقطه رسم کرد *** هنوز از شروع شب زمان درازی نگذشته دقیق باش و ببین میان آن دو نقطه چیزی با سرخوردگی سر می خورد نقطه پایان در تدارک تکرار است تا بشود نقطه آغازی برای سرخوردنی دیگر برای چیزی تا رسیدن به نقطه پایانی دیگر این بار اما سر می خورد نه با سرخوردگی انگار پله ای رو به بالا فرا رویش قرار داده اند نقطه پایان باز آغاز حرکت دیگر ست بسوی نقطه ای دیگر و باز …. *** کنار هجوم مداوم بهار و پائیز کاشی خانه به شکل آسمانی و پر از ستاره و به زاویه ای از دسترس بدور سینی مسی گداخته به گوشه ای افتاده به رنگ...

مطلب کامل

سلام

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

 سلام، افزودن تاری ست به ریسمان زندگی به ریسمان دوست داشتن به ریسمان عشق تا ضخیم شود ه- چون زخمه هائی به سازی که اگر زیاد شوند و سنگین، آهنگ را غنای بیشتری می بخشند- ضخیم تر و مقاوم تر تا ریسمان طنابی قطور شود که کوه را توان جابجا کردن باشد فرو بردن کوه غرور و خودخواهی به دریاچه آبی و آرام فروتنی ***  هر سلام یک قدم گریز از دشمنی  است حقیر کردن کینه در زمانه ای که حقیر کردن دیگران افتخاری بزرگ به حساب می آید ***  سلام سرودن شعری است گاه عبور از سایه سار پیاده رو یا گاه دیدن کسی که نمی شناسی اما در صف اتوبوس ایستاده و از چشمانش اشعه مثبت ساطع می شود و تو بی اختیار سلامی می گوئی به قدری نا بخود آگاه که منتظر نمی مانی جواب سلامت را بشنوی ***   سلام پر از خداحافظی، اما موجی است که به ساحل بر می خورد چیزی با خود می برد چیزی دیگر به ساحل می آورد پ.ن: دو سطر آخر بخشی از شعر مارگوت بیکل می باشد...

مطلب کامل

آن ثانیه ای که شب را زیبا می کند

نوشته شده توسط به تاریخ آوریل 1, 2021

چیزی که دریا را زیبا می کند  اندیشیدن به حبابی کوچک است در اعماق آب ها زیر سقفی از صدف در انتظار رها شدن و پیوستن به آسمان            *** چیزی که آسمان را زیبا می کند ابر نه لکّه ی کوچکی ست که خیال ابر شدن دارد تا باران برای شستن گناه زمینیان            *** چیزی که کویر را زیبا می کند احساس دانستن این که چاهی در دلش پنهان کرده که عطشت را افزایش می دهد (*)             ***  چیزی که جنگل را زیبا می کند خیالگونه دیدن جوانه ایست در عمق جنگل در آغاز تلاشی تا درخت تناوری شدن             *** چیزی که روز را و سرانجام این شب طولانی را زیباتر می کند ثانیه ای ست در آن که به خدا بیندیشی که خالق عشق است و عاشق عشق است و هم از جنس عشق     «  ساعت ۵۵ . ۱۲ شب ـ...

مطلب کامل