پس لرزه ای از زلزله
حسد می ورزم
به تابوتهای بی جسد
که مرگ را به ریشخند گرفته اند
…
حسد می ورزم
بر جنازه های بی تابوت
که عشقهای بزرگ را
مانند بره ای کوچک
به قربانگاه و عرش خدا می برند
حسد می برم
به کشته های زلزله
که زمین لرزه تیرِ خلاصی شد
تا از سیاهی دروغ رها شوند
….
بگذار شعر، نا تمام بماند
مثل زلزله
که با رودبار و لار و بم آغاز شد و به ورزقان رسید
دو روز پیش هم
بوسه ای به چهره قهوی ای بوشهر زد
و این داستان هنوز ادامه دارد
برای اینکه فاجعه ناتمام نماند
…
برای اینکه فردای ما
ادامۀ هزار سالۀ سوختن در تاریخ
و حالاهم بوشهر
که قربانگاه و وامدار فاجعه ای هزارباره است
***
اگر خدا از قربانی کردن
دست بردارد
برگ تازۀ زیتونی
به منقار
برایتان به ارمغان می آورم
که بر گلدانِ خاک خوردۀ متروکتان بگذارید
21-1- 91