بلبلی که گرگ شد
_ به بهانه دیدن دوبارۀ نمایش پلکان . تقدیم به زنده یاد اکبر رادی ، هادی مرزبان ، دانیال حکیمی ، مهری آسایش و عزیزان دیگر –
دوست داشتن ، افسانه ای شده…
سرمای خشونت و نفرت و آز
آبی آسمان را
سیاه تر از شب کرده
عقابان کوچک هم
زیرِ پَر
دنبال لانه کوچکی می گردند
***
کسی نمی دانست
بوریا
قالیچۀ سلیمان می شود
….
حالا هم
به آواز نوحه دلخوشیم
…
جز ناسزا صدائی نمی آید
و کلید جهنم
در دستِ تفرقه است
***
قمری گرگ شد
« بلبل » کرکس
هنوز گرگها
در این کشتارگاه
در تدارکِ خوردن و دریدن هستند
و کودکی از جنس پابرهنه ها
در انتظار دیدنِ خاطره ای در بلورِ درد
به سوگِ گذشته نشسته
تا به مردنِ تدریجی دل خوش باشد
***
دندانهایی سخت و لبی نرم
و آهنگی نا خوش
که در سکوتِ میانِ شب
نشسته است
***
روبروی « پلکان » نشستن و دیدنش انگار
جانی را به سیخ می کشیدند
دوباره دیدنش
قدم زدن به خاطره ای دور
….
از زاویه ای اما
هنوز بوی گلاب می آید
27-1-92