عیدانه
– شعری برای سال نو ، با تاخیر –
دوست داشتنی چرا نمی شوم
در چشمِ ماهیِ سرخِ سفرۀ هفت سین ؟
…
دوست داشتنی چرا نمی شوم
در چشمِ کودکِ گلفروشِ شبِ عید ؟
***
دوست داشتنی چرا نمی شوم
در چشمِ کسی که طنابِ بر گلویش می نهیم
و زیر پایش را خالی ؟
***
دوست داشتنی چرا نمی شوم
مثل قرص نان
بر سفره های خالی
***
سیب سرخ سفره ی هفت سین را
چرا نمی بیند
گربه ی بازیگوش
لمیده در کنار صندلی
***
دلیل اینهمه دوست داشتن
که راه به جایی نمی برد
در چیست ؟
***
دوباره می پرسم :
در چشمهای تو آیا هرگز
دوست داشتنی می شوم ؟
مثل مورچه ای در مقابل نگاه خورشد
***
در این دیار
جرا
شعله ی عشق
خاکستر شده ؟
چرا خطوط موازی
متقاطع هستند ؟
و آفتاب چرا سیاه است
وقتی که آنسوی دروازه ها
دیو و دیواری نیست
….
باری هنوز ما در خوابیم
و دروغ و فریب و جنایت و ادامه دارد
***
سال نو شده
نوروز آمده
اما آنها هنوز
در شب جنایت بارشان به تلاشند
من اما اینجا همواره
روی رنگ سرخ فرش
آهسته گام برمی دارم
مگر نه اینکه زیر قدم هایمان
گل قالی
احساس درد می کند
***.
سخت است اگر بگویم عیدتان مبارک
وقتی که حاکمی هنور به جنایت ادامه می هد ..
حاکمی که حرفه پزشکی را رها کرده
و سر مست از قدرت
به کشتار مردمش مشغول است
به همراهی کسانی از سرزمینی که
رنگ سبز بهار را به بالای قامت دارند
و رنگ سرخ خون
زیر پاهای شان جاری است
***
دوست داشتنی چرا نمی شوم
در برابر خورشید
که بر زمین انسان
عشق می کارد و نومیدانه
نفرت درو می کند ؟
اول فروردین 1391