حسرت
پرده را از سرم بردار
چشمِ موهایم
به دنبالِ شعاعِ آفتاب می گردد
…
حسرت زردی را
به جای زرفشان خورشید
بر کوه خاکستری خاطره می انبارم
***
افق
عمود شده بر سرم
چقدر باید دراز بکشم
تا افق را
در راستای واقعی ببینم
گیسوانم را ای کاش
پرنده ای بدوش می کشید
***
پردۀ نمایش
نیمی باز و نیمی بسته
تماشاگران ، خسته
و
گردانندگان صحنه
قهقهه سر دادند
***
از طوفان قهقهه چون عبور کنیم
سیل می آید
و ما زیر لای و لجن خفته
با حسرتی دیگر
همراهِ طعم تلخ و سوزش دردی در دهان
بجای حلاوت بهشت
خرداد 93