جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

گفتـم مرا تـو جـــــانی ….

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 26, 2016

 

گفتم بزن براین سر، سنگی و سنگ دیگر

گفتم بخــوابم افـکن ، رنگی و رنگ دیگر

گفتم مرا بپوشان، رختی نو و خطی نو

تا بال گستــرم با ، بال قشنــگ دیگر

گفتم مرا مرنجان، جان می رود ز دستم

یک ذره فرصتــم ده ، تا تنـگ زنگ دیگر

گفتم بنه بخــوابم ، تا مــاه نـو بر آیــد

بر آسمان شهری پر شوخ و شنگ دیگر

گفتم بنه برقصد ، نقشت که دیدنی نیست

بر دیــده ام که می بنــ دد ، تا درنگ دیگر

گفتم گنـاه کـــردم ، تا دل به غیــر دادم

هم جان و هم جهان تو ، هم رود گنگ دیگر

گفتم بخواه تا بر دل ، آذر تو افتد

جویای آذرم من ، تا آذرنـگ دیگر

گفتم چه ات بنامم ، هر نام از تو زاید

فـارغ ز نام و ننـگم ، اینت زرنگ دیگر

گفتم بکش به کامت ، از غیر مخفی ام کن

من یونسم مــرا شو ـ چندی نهنــگ دیگر

گفتم که سوختندم ، آن بی خدا خدایان

من طالب توهستم ، تا وقت تنـگ دیگر

 گفتم همیشه خستی ، ما را ز کبر و مستی

آمــاده تا بریــزی ، در خون شـرنـگ دیگر

چنــگم نمی نـوازد ، بر دامن تـو یـازد

گفتم مرا تو جانی ، جانی و چنگ دیگر

 

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *