گفتـم مرا تـو جـــــانی ….
گفتم بزن براین سر، سنگی و سنگ دیگر
گفتم بخــوابم افـکن ، رنگی و رنگ دیگر
گفتم مرا بپوشان، رختی نو و خطی نو
تا بال گستــرم با ، بال قشنــگ دیگر
گفتم مرا مرنجان، جان می رود ز دستم
یک ذره فرصتــم ده ، تا تنـگ زنگ دیگر
گفتم بنه بخــوابم ، تا مــاه نـو بر آیــد
بر آسمان شهری پر شوخ و شنگ دیگر
گفتم بنه برقصد ، نقشت که دیدنی نیست
بر دیــده ام که می بنــ دد ، تا درنگ دیگر
گفتم گنـاه کـــردم ، تا دل به غیــر دادم
هم جان و هم جهان تو ، هم رود گنگ دیگر
گفتم بخواه تا بر دل ، آذر تو افتد
جویای آذرم من ، تا آذرنـگ دیگر
گفتم چه ات بنامم ، هر نام از تو زاید
فـارغ ز نام و ننـگم ، اینت زرنگ دیگر
گفتم بکش به کامت ، از غیر مخفی ام کن
من یونسم مــرا شو ـ چندی نهنــگ دیگر
گفتم که سوختندم ، آن بی خدا خدایان
من طالب توهستم ، تا وقت تنـگ دیگر
گفتم همیشه خستی ، ما را ز کبر و مستی
آمــاده تا بریــزی ، در خون شـرنـگ دیگر
چنــگم نمی نـوازد ، بر دامن تـو یـازد
گفتم مرا تو جانی ، جانی و چنگ دیگر