مردمِ نگاه دختر افغانی
دستم نمی رودکه دوست بدارم
یا
دوست دارم که بگویم اما
نمی توانم بگویم
یا خیالی دیگر
خیل خوابگردهای گمشده در مرزها
در انتظارِ خوابیدنم هستند
تا به پستوی خوا بهای سیاهم پناه برند
پائیز می آید و بارانِ پائیزی هم
همه چیز را و خاطره ها را…
دستمالی را به دستم بده
بگذارش برای بعد
پائیزِ قرن را
* * *
هزار شب می شود که خواب نمی بینم
دکتر گفت اینکه خیلی خوب است
و من برای اینکه شبها خوابِ بد نبینم
روزهای رنگِ شب گرفته را
تمام می خوابیدم
تا خوابِ خاطره ها را
تا شب
راستی!
شب سیاه تر است
یا
مردمِ نگاه دختر افغانی؟
نمی دانم
امشب
با کدام سیاه چشم افغانی
پیمان بسته ام
که به خواب نمی روم
و یا اوست که شاید
سر خوابیدن ندارد
و مردم چشم های سیاهش
باز و بسته می شود
و نمی گذارد خواب بد ببینم
مهر 80