کوچکتر از کوچک با بزرگترين
“ کجا هستي؟
جوابم را چرا نمی دهی؟”
به خدا می گفتم
“ خوابيده بودم”
خدا گفت
□
از خدا پرسیدم:
“ مگر تو هم می خوابي؟”
“همانگونه که تو
مگر نمی دانستی؟
…
مگر نمی دانستی
من تو را از روی خودم خلق کرده ام؟”
خدا می گفت
□
تکرارکرد
تکراری در سکوت
و
این گونه ادامه داد:
“گاه آفريدنت
آينه را روبرويم گذاشته بودم…
می دانستم که شيطان سعی می کند
در روانت رسوخ کند
به اختيار خودت گذاشتم
تقابل یا تسليم”
دیگر باره از خدا پرسیدم:
“مگر تو مثل مني؟
مگر تو هم هر شب مثل من می خوابي؟”
“مثل تو هستم من
ولی در عجبم
چرا اينقدر سئوال می کنی
…
چرا نمی گذاری برای لختی بخوابم؟”
□
از خدا پرسیدم:
“چقدر می خوابي؟”
جواب داد:
“بيشتر از هزار سال به وقت شما
…
به وقت خودم
امشب تا فردا”
تازه فهميدم سرچشمه ی اينهمه ظلم و ظلمت
از کجاست؟
خدا به معيار خودش هزار سال می شود که خوابيده
من و ما به معيار خود
چند صباحی
بيداریم
و
درد می کشیم