در راه ديروز به فردا ***
در راه ديروز به فردا
لحظه اي درنگ مي كنم
زير سايه ي ابري مي ايستم
در ايستادن قدم مي زنم
و به گاه قدم زدن مي ايستم
براي اينكه ترا ببينم
براي اينكه مرا ببيني
براي كاشتن گل نرگس
بر گلداني كه بی گل مانده
براي بوئيدن گل محمدي
به سفال گلداني كه هنوز نديده ام
براي اينكه لبخند به لبت بگذارم
براي اينكه مرا بخنداني
براي اينكه بخندانمت
براي اينكه با تو بگويم
براي اينكه از تو
بشنوم
* * *
در راه ديروز به فردا
امروز را
خط مي زنم
فاصله ها را دو پله یكي طي مي كنم
به بالا و پائين
تا مگر
پل هاي دوباره
به بالا
يا پائين
در راه ديروز به فردا
سعي مي كنم ترا از خودت
جدا كنم
نمي توانم
پس خودم را
از خودم
جدا مي كنم
* * *
در راه ديروز به فردا
بهار مي رسد از راه
و باران مي بارد
براي اينكه كنار راهم
گل اطلسي برويد
در راه ديروز به فردا
هزار تخته سنگ
خدا بر سر راهم قرار مي دهد
براي اينكه مرا امتحان كند
آبي را خاكستري مي كند
خاكستري را سياه
سياه را
تهي
و تهي را سفيد
* * *
در راه ديروز به فردا
به آب چشمه ساري ساكن خيره مي شوم
به قدري آرام است
كه نقش خودم را مي بينم
بي هيچ حاشيه اي
فقط چشمه اي ست و چشمي
لبريز از حديثي نامنتظر
“در راه ديروز به فردا”
* * *
در راه ديروز به فردا
تلاش مي كنم كه سايه ی ابري شوم براي تو
سايه درختي…
زلالي چشمه ساری…
سپيدي آسماني…
در راه ديروز به فردا
* * *
در راه رسیدن به خانه ام
آبی آسمان به سورمه ای گراییده
روزی دیگر را پشت سر نهاده ام
از پسِ تلاشی از روی عشق
برای امروز کردنِ فردا
شهریور 85
*سطر اول شعر فوق از مارگوت بیکل است