سلام
سلام،
افزودن تاری ست به ریسمان زندگی
به ریسمان دوست داشتن
به ریسمان عشق
تا ضخیم شود
)چون زخمه هائی به سازی که اگر زیاد شوند و سنگین،
آهنگ را غنای بیشتری می بخشند(
ضخیم تر و مقاوم تر
تا ریسمان طنابی قطور شود
کوه را توان جابجا کردن باشد
فرو بردن کوه غرور و خودخواهی
بر دریاچه ی آبی و آرام فروتنی
هر سلام
یک قدم گریز از دشمنی است
حقیرکردن کینه
در زمانه ای که حقیرکردن دیگران
افتخاری بزرگ به حساب می آید
سلام،
سرودن شعری است
گاه عبور از سایه سارِ پیاده رو
یا گاه دیدن کسی که نمی شناسی اما
در صفِ اتوبوس ایستاده و از چشمانش
اشعه ی مثبت ساطع می شود
و تو بی اختیار
سلامی می گوئی به قدری نابخود آگاه
که منتظر نمی مانی
جواب سلامت را بشنوی
سلام پس از خداحافظی، اما
موجی است که به ساحل بر می خورد
چیزی با خود می برد
چیزی دیگر به ساحل می آورد
مرداد 1385
پ.ن: دو سطر آخر بخشی از شعر مارگوت بیکل است.