چه باغ قشنگی
آينه را روبرويم گذاشتم
تا به صيقل آينه
ترا بصورت گل هاي زرد و سرخ و آبي و نيلوفری
…
چه باغ قشنگي است
آينه اي از تو ساختم
تو خواب مرا مي ديدی
و باز
من ترا در بيداری
آينه از دستم افتاد
آينه از دستم افتاد
هزار پاره شد
در صيقل هزار پاره اش باز تو بودي
بصورت گل هاي زرد و سرخ و آبي و نيلوفری
تکه اي از آينه را كه از زمين برمي داشتم
با خودم زمزمه مي كردم:
چه باغ قشنگی ست
* * *
آينه از دستم
افتاده بود
گمان مي كردم كه از عشق دور مي شوم
صدائی شنيدم
از جنس عشق
صداي تو بود شايد كه مي گفتي:
“ دستت را به من بده
و بر كلامم
هيچ معمایي
افزون مكن”