جـواد شریفیـان

سایت اشعار و دیگر آثار هنری

غزل مرگ

نوشته شده توسط به تاریخ جولای 20, 2016

“چون شب درآيد از در  

شب اين هراسناك

من يك قدم بسوي تباهي

  نزديك مي شوم “

 

زيباترين غزل

غزل مرگ است

لبريز و عاشقانه

و رقص ماهرانه تابوت

بر كوره راه كهنه قبرستان

_

برگي فروفتاد ازين شاخه

اين شاخه كه منم

بر آبي زلال تو

موجي پديد شد شكننده

كه صافي ترا به تباهي كشانده است

و لحظه هاي شاد مرا

اكنون

خود را بجرم ريزش اين برگ

از شهر آشنائي تو

تبعيد مي كنم

_

من مي روم

تا بي نهايت

تا نيست

تا آن مكان كه هرگز نيست

تا گرمي تلف شده را جستجو كنم

_

زيباي من بوسوسه برخيز

تا در زلال رقص تو

غسلي كنم

و از گناه مهر تو

برهانم اين بدن

_

زيباي من ز خنده بپرهيز

ما خنده هايمان را

در پشت حاجبي

مدفون كنيم بهتر

در خندة تو

خشم سياه و سركش و سردم نهفته است

زيباي من بمن منگر

در من

بدرود با سياهي چشم تست

من با سياهي شب

بدرود كرده ام

و در هميشه ماندن

صادق نمي تواني بود

من در هميشه ماندن تنها

مدفونم

_

زيباترين ترانه تو بودي تو

اي برگزيده

تو

اي بزرگ شعر خداوند

با ديدن تو بود كه من

ايمان

به شاعري و شعر خدا

آوردم

اما كنون كه مرگ مي آيد

از در

از دوردست

زيباترين غزل غزل مرگ است

_

در انتهاي اين شب

يا در شبي دگر چونين

سنگين

خونين

بر پيكرم برقص و برقصان

شب را

و انجماد را متلاشي كن

من از سكون و سردي و تاريكي

در وحشتم

_

با شعله اي بسوز و بسوزان

خود را

و پيكرم را

زيرا از اينكه صبح دگر

با ديگري حماسه امشب را

تكرار كرد خواهي

در وحشتم

_

زيباي سنگدل

امشب

يا در شبي دگر چونين

سنگين

خونين

من

با دستهاي استخواني و سرد مرگ

زيباترين غزل را

آغاز مي كنم

مرداد 48

 

اظهار نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *