غزل شبانه
پاي هر بوته مرد مستي هست
پاي هر مرد مست ديواري
پشت ديوار سنگي ممتد
نه چراغي ، نه چشم بيداري
_
در سكوتي به ژرفناكي شب
پايم از راه باز مي ماند
« نه چراغي ، نه چشم بيداري …. »
مردي آهسته ، باز مي خواند
تيرگي واي اگر كه چيره شود
تيرگي واي من كه چيره شده
چشم هاي مدام سرگردان
باز مثل هميشه خيره شده
_
روز بي حوصله زماندن ، رفت
شب با حوصله ، بماندن ماند
تا بپرهيزد از سكوت و سكون
مردي آرام با خيالش خواند :
پاي ديوار مرد هشياريست
نه ، گمانت رود هراسان است
ظلمت ديرپاي اين شب را
با چراغي فكندن ، آسان است
ارديبهشت 52