تنهائي و غروب
مردي كه در غروبش تنهاست
مردي كه در سكوتش ديگر فريادي نيست
با گامهاي پر تزلزل هر روزه اش
پس كوچه هاي خاكي و خلوت را
طي مي كند
مردي كه سايه اش
به درازاي روزهاي كسل كننده رسيده است
مردي كه سايه اش
در عمق خاك تيره رسوخ كرده است
در انحناي تپه ي كم ارتفاع
تنها تر از صداي نی لبكي
در ازدحام خيابانهاست
فروردين 51