در برگردان فاجعه من
مسافر پرشِكوِه و شُكوه من
ديشب
زورقباني ديگر را در كنار بود
بر عرشه
_
از اينسوي خاور
تا آنسوي باختر
همه بي تابي من بود و
شتاب آندو
بر شط
همه بي قراري من بود و
غرور آندو
كه در فروتني لحظه هايشان
گم مي شد
نه لحظه ي عظيم عزيمت او
نه غم غريب غرابتش
بر لب من جوانه ي كلمه اي نروياند
در دوري مه آلود رود
گم شدند
و به دوردستي رفتند
كه افسونِ نه خدا
نه اهريمني
كه در من بود
برايشان كارگر نبود
_
به نيمشبانش مي ديدم نيز
در برگردان فاجعه من
در تهي ميان تنهائي و بي تكيه گاهي
تمامي تنش از عطر نشئه اي ملايم سرمست
زورقباني ديگر را به انتظار ايستاده بود
بر كناره رود
_
من ميل مصر ماندم
اي تمامي عشق من
و در تو پاي بر جاي تر انديشه ي رفتني
مانده
من ميل مصر خواستنم
اي تمامي نياز من
از من مخواه بي تو
فارغ از تو شوم
من ميل مصر گفتنم
اي تمامي سكوت من
و گوشهاي تو از آواز بيگانه سرشار است
من ميل مداوم و مصر تباهيم
خرداد 50